من هر روز زمزمه میکنم خداوندا میخواهم باران شوم
میخواهم قطره ای شوم که از ابرها میچکد و دشتها را ابیاری میکند
خدیا چه خوب بود اگر قطره ای از باران رحمتت بودم
نه ذره ای خاک گناهکار...
(مریم کیا)
درسته زیاد خوب نبود شرمنده ولی این زمانی بود ک خیلی احساساتی شدم و نوشتم.13سالم بود و در یکی از مجلات چاپ شدخلاصه شرمنده
<a href="http://typeiran.com/r/19340"> تایپایران - مرکز تخصصی تایپ </a>
میخواستم قلمی بردارم از جنس ناگفته ها
ناگفته هایی که دیر زمانی ست ته دلم غوغا میکنند
توی این دنیای غریب
آدماش خسته
بی روح
بی حس
.
.
.
زندگی را از آدمی سلب میکنند
خدا اینجا کجاست؟
توی دنیایی گیر افتادم که آدماش برای هم وقت نمیزارن
توی دنیایی گرفتار شدم که هیچ کس_ هیچ کسنمیتونه کمکم کنه
احساس میکنم با هیچ کدوم از اینا آشنا نیستم
هر روز دارم غریبه تر میشم
هر روز...هر روز...هر روز...
تا کی؟!
این غریبگی تا کی خدا؟!
خدایا فقط خودت موندی این وسط!
تنهاترین تنها فقط خودت موندی
فریاد رسم باش
میگویند دلتنگت نباشم !
خدای من...
انگار به آب میگویند خیس نباش...
وسیع باش ومغرور
سربه زیرو سخت
مادربزرگم میگوید قلب آدم نباید خالی بماند اگر خالی بماند مثل گلدان خالی زشت است و آدم را اذیت میکند. برای همین هم مدتیست دارم فکر میکنم این قلب کوچولو را به چه کسی باید بدهم یعنی، راستش چطور بگویم؟دلم میخواهد تمام تمام این قلب کوچولو را مثل یک خانه قشنگ کوچولو به کسی بدهم که خیلی خیلی دوستش دارم یا نمیدانم کسی که خیلی خوب است، کسی که واقعا حقش است توی قلب خیلی کوچولو و تمیز من خانه داشته باشد. پدرم میگوید قلب مهمانخانه نیست که آدمها بیایند دو سه ساعت یا دو سه روز توی آن بمانند و بعد بروند. قلب، لانهء گنجشک نیست که در بهار ساخته بشود و در پاییز باد آن را با خودش ببرد. قلب، راستش نمیدانم چیست اما این را میدانم که فقط جای آدمهای خیلی خیلی خوب است ـ برای همیشه...
" داستان کوتاه «قلب کوچک» __ نادر ابراهیمی "
یه هیزم شکن وقتی خسته میشه که تبرش کند بشه نه هیزماش زیاد بشه تبر ما آدما هم باورمونه نه آرزوهامون
رفتم که با شادی سازش کنم..
گل های گلدون نوازش کن..
از دل بی حاصله غمگین شدم..
تشنه ی دلداری و تسکین شدم..
گاه سکوت یک دوست معجزه می کند و تو می آموزی که همیشه بودن در فریاد نیست ...
آلزایمر گاهی درد نیست...
درمان است!!
من یک دخترم....
نگاه به بدن ظریفم نکن
اراده کنم تمام هویت مردانه ات را
به آتش میکشم...
یه هیزم شکن وقتی خسته میشه که تبرش کند بشه نه هیزماش زیاد بشه تبر ما آدما هم باورمونه نه آرزوهامون
دلم پر است...
پر... ،
پر... ،
پر... ،
آنقدر که گاهی اضافه اش از گوشه چشمانم میچکد!!!
یه هیزم شکن وقتی خسته میشه که تبرش کند بشه نه هیزماش زیاد بشه تبر ما آدما هم باورمونه نه آرزوهامون
میدونی مشکلم چیه ؟
مشکلم اینه که این روزا عده ای یه جوری زیر آبی میرن که دلت می خواد بهشون بگی :
من نگاه نمیکنم بیا بالا یه نفس بکش لااقل خفه نشی !
یه هیزم شکن وقتی خسته میشه که تبرش کند بشه نه هیزماش زیاد بشه تبر ما آدما هم باورمونه نه آرزوهامون
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)