دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 3 , از مجموع 3

موضوع: خالق «پرتقال کوکی» 114 ساله شد

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #3
    همکار تالار ادبیات
    نوشته ها
    262
    ارسال تشکر
    238
    دریافت تشکر: 626
    قدرت امتیاز دهی
    1683
    Array

    پیش فرض پاسخ : خالق «پرتقال کوکی» 114 ساله شد



    مطالب زیر بخشهایی از خاطرات مانگوئل در جلسات کتابخوانی او برای بورخس است.بورخس که از سال 1957 کاملاً نابینا شده بود عشق بیکرانی به کتابخوانی داشت اما خودش (به قول خود او«با تأسف تمام») از این کار ناتوان بود و باید دیگران برایش کتاب می‌خواندند. در رحمت به روی مانگوئل جوان باز شده بود و او به مدت چهار سال (تا سال 1968) هفته‌ای دو یا سه جلسه برای بورخس کتاب خواند.




    می‌خواستم در میان کتابها زندگی کنم. در سال 1964 در سن شانزده سالگی برای اوقات فراغتِ پس از مدرسه کاری عصرگاهی در کتابفروشی پیگمالیون پیدا کردم؛ یکی از سه کتابفروشی انگلیسی- آلمانی (آنگلوژرمن) دایر در بوئنوس آیرس. مالک آن خانمی‌یهودی- آلمانی بود به اسم لیلی لِِِباخ که در اواخر دهۀ 1930 از دست نازی ها گریخته و به شهر ما پناه آورده بود. او وظیفۀ گردگیری روزانۀ کتابها را به عهدۀ من گذاشته بود. باید تک تک شان را برمی‌داشتم و دستمالی بهشان می‌کشیدم: شیوه‌ای که بدرستی این خانم فکر می‌کرد می‌توانم با کتابها و جایگاهشان در قفسه‌ها آشنا شوم. مشکل اما آن بود که وسوسۀ بسیاری از کتابها نمی‌گذاشت که فقط به گردگیری آنها بسنده کنم. می‌خواستند برشان دارم و بازشان کنم. گاهی اوقات حتی این کارها هم کافی نبود و ارضا نمی‌شدم. چند بار کتابهایی را که وسوسه‌ام می‌کردند دزدیدم. هر بار یک کتاب. آن را با خود به خانه بردم. می‌گذاشتمش در جیب کتم و از درمی‌آمدم بیرون. نه تنها باید آن را می‌خواندم، می‌خواستم از آن ِ خودم باشد و به همه بگویم مال من است. جامائیکا کینکائید رمان‌نویس اعترافاتی شبیه به من دربارۀ جرم دزدیدن کتاب دارد. می‌گوید یک بار در دوران کودکی در شهر آنتی گوا کتابی را از کتابخانه‌ای بلند کرد. اما قصدش از این کار اصلاً دزدی نبود. آن را از کتابخانه بیرون آورد زیرا «وقتی کتابی را می‌خواندم دیگر نمی‌توانستم ازش جدا شوم».(2) چیزی نگذشت که به این نتیجه رسیدم که ما جنایت و مکافات و یا رشد یک درخت در بروکلین(3) را فقط نمی‌خوانیم. بعضی از کتابها را با چاپشان می‌شناسیم و آنها را می‌خوانیم. از نسخۀ خاص آنها، قابل شناسایی از زبری یا نرمی‌کاغذ و بویشان، از آن تاخوردگی ِ [مثلاً]صفحۀ هفتاد و دو، از لکۀ فنجان قهوه در گوشۀ راستِ جلد آن. این اصل شناخت شناسی تدوین شده در قرن دوم میلادی که متون جدید جایگزین متون قدیمی‌تر می‌شوند، زیرا حاوی آنها هستند، در مورد من بندرت واقعیت داشته است. در اوایل قرون وسطی ناسخان قاعدتاً می‌بایست هنگام تسنیخ کتاب هر جا به خطایی بر می‌خوردند آن را «تصحیح» کنند تا نسخۀ «منقح تری» به وجود آید. اما از نظر من آن چاپی از کتاب که اولین بار خوانده بودم «نسخۀ اصلی» به حساب می‌آمد و نسخه‌های دیگر باید با آن مقایسه می‌شد. ملاک، آن بود. صنعت چاپ این توهم را به ما داده که گویی خوانندگان دن کیشوت همه یک کتاب را می‌خوانند. از لحاظ من، حتی امروز، مطلب از این قرار است که گویی هرگز اختراعی به اسم چاپ اتفاق نیفتاده و هر نسخه از کتاب برایم چیزی یگانه چون عنقاست.

    علاوه بر این، حقیقت آن است که هر کتابِ خاص ویژگیهای مخصوص برای هریک از خوانندگان دارد. مالکیت هر کتاب با تاریخچۀ خوانشهای قبلی آن همراه است. یعنی هرکس که مالک کتابی می‌شود و آن را در دست می‌گیرد دائم در ذهنش می‌گذرد که پیش از او چه کسانی صاحب این کتاب بوده‌اند. من نسخۀ دست دومی ‌از زندگینامۀ خودنوشت کیپلینگ، چیزی از خودم، در بوئنوس آیرس خریدم. مالک قبلی آن در صفحۀ آستر بدرقۀ کتاب شعری نوشته به تاریخ روزی که کیپلینگ از این جهان رخت بر بست. شاعر بدیهه سرایِ مالکِ این کتاب واقعاً که بود؟ سلطنت طلبی دو آتشه؟ شاید هم فردی عاشق نثر کیپلینگ که لایه های زیرین نژادپرستانۀ او برایش جالب بود؟ تمام این تصورات من دربارۀ مالکان قبلی کتاب بر خوانش‌ام تأثیر می‌گذارد، زیرا من پیوسته در حال گفت و گو با او هستم و دربارۀ این و یا آن موضوع با وی مجادله می‌کنم. هر کتاب تاریخچۀ خود را برای خواننده به ارمغان می‌آورد.
    خانم لباخ قاعدتاً متوجه شده بود که فروشنده هایش کتاب بلند می‌کنند، اما به گمانم به این نتیجه رسیده بود که ما تا زمانی که از حدّ اعلام نشدۀ خود پا فراتر نمی‌گذاشتیم می‌توان چنین گناهی را نادیده گرفت و آن را در عوض خدمات ما در نظر گرفت. یکی دو بار هم مرا دید که غرق خواندن کتابی بودم که تازه برایمان رسیده بود. فقط گفت برو سر کارت، بعد می‌توانی آن را با خودت ببری خانه و سر فرصت بخوانیش. خدا می‌داند با چه کتابهای محشری در کتابفروشی او آشنا شدم: یوسف و برادرانش توماس مان، هرزوگ سال بلو، گوزپشت بتردام اثر پار لاگرکویست، نه داستان سالینجر، مرگ ویرزیل هرمان بروخ، پسر سبز نوشتۀ هربرت رید، اعترافات زنو [در ترجمۀ فارسی وجدان زنو] اثر ایتالو سوو، اشعار ریلکه، دیلن توماس، امیلی دیکنسون و جرارد منلی کاپکینز، اشعار عاشقانۀ مصر باستان به ترجمۀ ازرا پاند و همین طور حماسۀ گیلگمش.

    مانگوئل خاطراتش را دربارۀ بورخس (که بیشترشان مربوط می‌شود به جلسه های کتابخوانی برای او) در کتاب با بورخس جمع آوری و در سال 2004 منتشر کرده است.


  2. کاربرانی که از پست مفید ثمین20 سپاس کرده اند.


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •