دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 40

موضوع: بوف کور

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #36
    کاربر اخراج شده
    رشته تحصیلی
    مدیریت دفاعی
    نوشته ها
    4,430
    ارسال تشکر
    5,018
    دریافت تشکر: 13,826
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array
    Capitan Totti's: جدید40

    پیش فرض پاسخ : بوف کور


    موهای او سرد و نمناک بود-سرد، کاملا سرد. مثل اینکه چند روز
    میگذشت که مرده بود-من اشتباه نکرده بودم، او مرده بود.دستم را از
    توی پیش سینهء او برده روی پستان و قلبش گذاشتم - کمترین تپشی احساس
    نمی شد، آینه را آوردم جلو بینی او گرفتم، ولی کمترین اثر از زندگی در او
    وجود نداشت...
    خواستم با حرارت تن خودم او را گرم بکنم ، حرارت خود را باو بدهم
    و سردی مرگ را از او بگیرم شاید باین وسیله بتوانم روح خودم را در
    کالبد او بدمم-لباسم را کندم رفتم روی تختخواب پهلویش خوابیدم-مثل
    نر و مادهء مهر گیاه بهم چسبیده بودیم ، اصلا تن او مثل تن مادهء مهر گیاه
    بود که از نر خودش جدا کرده باشند و همان عشق سوزان مهر گیاه را
    داشت-دهنش گس و تلخ مزه ، طعم ته خیار را می داد- تمام تنش مثل
    تگرگ سرد شده بود. حس می کردم که خون در شریانم منجمد میشد و این
    سرما تا ته قلب نفوذ می کرد- همهء کوششهای من بیهوده بود، از تخت
    پایین آمدم ، رختم را پوشیدم.نه، دروغ نبود، او اینجا در اطاق من ، در
    تختخواب من آمده تنش را بمن تسلیم کرد.تنش و روحش هر دو را بمن داد!
    تا زنده بود، تا زمانی که چشم هایش از زندگی سرشار بود، فقط یادگار
    چشمش مرا شکنجه می داد، ولی حالا بی حس و حرکت، سرد و با چشم های
    بسته شده آمده خودش را تسلیم من کرد- با چشمهای بسته!
    این همان کسی بود که تمام زندگی مرا زهرآلود کرده بود و یا اصلا
    زندگی من مستعد بود که زهر آلود بشود و من بجز زندگی زهرآلود
    زندگی دیگری را نمی توانستم داشته باشم-حالا اینجا در اطاقم تن و سایه اش
    را بمن داد-روح شکننده و موقت او که هیچ رابطه ای با دنیای زمینیان
    نداشت از میان لباس سیاه چین خورده اش آهسته بیرون آمد، از میان
    جسمی که او را شکنجه می کرد و در دنیای سایه های سرگردان رفت، گویا
    سایهء مرا هم با خودش برد. ولی تنش بی حس و حرکت آنجا افتاده بود-
    عضلات نرم و لمس او، رگ و پی و استخون هایش منتظر پوسیده شدن بودند
    و خوراک لذیذی برای کرم ها و موشهای زیر زمین تهیه شده بود- من
    در این اطاق فقیر پر از نکبت و مسکنت، در اطاقی که مثل گور بود، در میان
    تاریکی شب جاودانی که مرا فرا گرفته بود و به بدنهء دیوارها فرو رفته
    بود. بایستی یک شب بلند تاریک سرد و بی انتها در جوار مرده بسر ببرم-
    با مردهء او- بنظرم آمد که تا دنیا دنیا است تا من بوده ام- یک مرده. یک مردهء
    رد و بی حس و حرکت در اطاق تاریک با من بوده است.

  2. 4 کاربر از پست مفید Capitan Totti سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •