کاربر اخراج شده
بیا پیش ای جوان و دیدن خود بر من آسان کن
که پیرم سخت و از نزدیک هم دشوار میبینم
گرم پیـرانه سر بـودی دماغـیدمـاغ از باده میشســتم به باغــیولی پیــری چنانم برده از کـارکه نشناسم، می از خون و گل از خاربهار عمر را وقت این قدر نیستچو فصل گل، دو روزی بیشتر نیست
به پیران کهن، غم سازگار استتو شادی کن، تو را با غم چه کار است؟
مرحوم سیدمرتضی رضوینژاد متخلص به (عارف بجنوردی)
دوست آشنا
دیگه از ما گذشته جوونی.پیر شدیم![]()
<a href="http://typeiran.com/r/19340"> تایپایران - مرکز تخصصی تایپ </a>
هر چند پير و خسته دل و ناتوان شدم هرگه که ياد روي تو كردم جوان شدم
حافظاي سرو كه اسباب جواني همهداري با ما به جفـــــا پنجه مينــداز كه پيريم
اوحدي مراغهايآدمي پيرچو شدحرص جوان ميگردد خواب در وقت سحرگاه گران ميگردد
صائب تبریزیاين سطرهاي چين كه زپيري به روي مااست هر يك جداجدا خط معزولي قوا است
صائب تبریزیپيري رسيدوفصل جواني دگرگذشت ديدي دلا كه عمر،چسان بي خبرگذشت؟
نظام وفاپيري مرا اگر چه فراموشكار كرد از دل نبرد ياد زمان شباب را
صائب تبریزیپيري رسيدوموسم طبع جوان گذشت تاب تن از تحمّل رطل گران گذشت
كليم كاشانيپيري و طفل مزاجي بهم آميختهايم تا شب مرگ به آخر نرسد بازي ما
صائب تبریزیعهد جواني گذشت در غم بود ونبود نوبت پيري رسيد صدغم ديگر فزود
شيخ بهاييريشه نخل كهنسال ازجوان افزونتراست بيشتردلبستگي باشد به دنياپيررا
صائب تبریزیپيري اگر كه گوهر دندان زمن گرفت شادم كه بينياز مرا از خلال كرد
صائب تبریزیازپيرگوشهگيري وسيرازجوان خوش است ازتيرراستي وكجي ازكمان خوش است
صائب تبریزیهرچندگرد پيري بر رخ نشست مارا مشغول خاكبازي است دل برقرار طفلي
صائب تبریزیغافلي از قدر جواني كه چيست تا نشوي پير نداني كه چيست
نظاميدريغا جواني و آن روزگار كه از رنج پيري تن آگه نبود
مسعود سعد سلمانواي چه خسته ميكندتنگي اين قفس مرا پيـر شدم نكردازاين رنج وشكنجه بس مرا
شهريارمن پيـــر سال و ماه نيم، يـار بي وفا است بـر من چـو عمر ميگذرد پير از آن شدم
حافظپيـــــرانه سرم تاخت به دل، عشق جــواني در فصل زمستـان منـم و تـازه نهالي!
مهدي سهيليپيرما ميگفت درياها فزون از خاك ما است پس مگو ديگركه نقش زندگي برآب نيست
مهدي سهيليكنون پيرانه سر با ياد آن گمگشته ميپويم ندانم در جهان بياو چهميخواهمچه ميجويم؟
پژمان بختياريگفتيم كه ما و او بهم پيــــر شويــــم مـا پير شديم و او جوان است هنوز
عبيد زاكانيپيران تلاش رزق فزون از جوان كنند حرص گدا شـــود طرف شام بيشتر
صائب تبریزیبيم آن است كه تا چشم زنم پير شوم خستگي آيد و پيري و نشيند بـر من
حميدي شيرازيروح پيران داشتم درجسم زيباي جواني اين زمان روح جوان از عشق و جسميپير دارم
پژمان بختياريتابه روي چشم سنگين،عينک پيري نهادم مينمايد محو و روشن چون يكي رؤيا جواني
شهريارالفت پيري و نسيان جواني بين كه ديگر خود نميدانم كه پيري دوست دارم يا جواني
شهريارسالها با بار پيري خم شدم در جستجويش تا به چاه گورهم رفتم نشد پيدا جواني
شهريارجواني گفت پيري را چه تدبير كه يار از من گريزد چون شوم پير
جوابش داد پير نغز گفتار كه در پيري تو خود بگريزي از يار
نظاميچشم بگشودم وديدم زپس صبح شباب روزپيري به لباس شب تارآمده بود
شهريارپيري هر چند مالدار و غني است هرگزش لطف زندگاني نيست
شهرياربه پيري آنچه مرا مانده لذّت ياد است دلم به دولت ياداست اگردمي شاداست
شهريارگفتي مرا كه پير شوي اي پدر بيا نفرين كه در لباس دعا كردهاي ببين
خرقاني ـ سروريپير شدم پير و زين ديار عدم سير سير شود از حيات هر كه شود پير
شمس ملكآراگذشت وقت جواني و شادمانيها رسيد نوبت پيري و ناتوانيها
نقي كمرهايمخسب آسوده اي برنا كه اندر نوبت پيري به حسرت ياد خواهي كرد ايّام جواني را
پروين اعتصاميگربه پيري دانش بدگوهران افزون شدي رو سيه تر نيستي هر روز ابليس لعين
منوچهريدررخ پيران روشندل شبابي ديگر است ساغر مردان حق پرازشرابي ديگر است
مجيد شفقبه اين خرسندم ازنسيان روزافزون پيريها كه از دل ميبرد ياد شباب آهسته آهسته
صائب تبریزیچو بر سر نشيند ز پيري غبار دگر چشم عيش از جواني مدار
سعدينشاط جواني ز پيران مجوي كه آب روان باز نايد به جوي
سعديپيري وجواني پيهم چون شب و روزند ما شب شد و روز آمد و بيدار نگشتيم
سعديچهره راازعشق خوبان ارغواني كردهايم شوخ چشمي بين كه درپيري جواني كردهايم
صائب تبریزیاز مشرق بنا گوش،خنديد صبح پيري ما تيره روزگاران، در سير ماهتابيم
صائب تبریزیگفتم ازپيري شود بندعلايق سستتر قامت خم حلقهاي افزود بر زنجير من
صائب تبریزیسحرگه به راهي يكي پير ديدم سوي خاك خم گشته از ناتواني
بگفتم : چه گم كردهاي اندرين راه؟ بگفتا جواني، جواني، جواني
ملكالشعراء بهارز دامنگيري پيري اگر آگاه ميگشتم به ذست غم نميدادم گريبان جواني را
مهري هراتيچو گم شد از دلت عشق هوسباز همــــانــــا شام پيري گشته آغاز
حسين مسروربه پيري خاك بازي گاه طفلان ميكنم برسر كه شايدبشنوم زان خاك بوي خردسالي را
راهبگرچه پيريم از جوانان جهان دلخوش تريم خندهها بر صبح دارد موي چون كافورما
صائب تبریزیپيري به رخ ما خط از آن روي كشيده است تا خواني از اين خط كه ز دنيا چه كشيديم
اميري فيروزكوهيتعلّقم به حيات است وقت پيري پيش كه مفت باختهام موسم جواني را
كليم كاشانيدر پيري از هزار جوان زنده دل تريم صد نوبهار رشك برد بر خزان ما
نظيري نيشابوريمخنداي نوجوان زينهاربرموي سفيد من كه اين برف پريشان بر سر هر بام ميبارد
صائب تبریزیگرفتم سال راپنهان كني،باموچه ميسازي؟ گرفتم موي را كردي سيه، با رو چه ميسازي؟
صائب تبریزیمن نه پيرسال وماهم گرسپيدم موي بيني حسرت زلف سياهي درجواني كرده پيرم
فرصت شيرازيبسا پيرا كه ديدم سر خوش و شاد جوان روي و جوان خوي و جوان يار
حسين مسرورهرچندپيروخستهام عيش جواني ميكنم يك بارديگرآشتي با زندگاني ميكنم
ابوالحسن ورزينه پيري در گذشت ماه و سال است كه مرگ عشق و ترك ايدهآل است
حسين مسروربرچهرة من آنچه سفيدي كند نه مو است گردي است مانده بررخم ازرهگذارعمر
صائب تبریزیپيمانه ام ز رعشة پيري به خاك ريخت بعد از هزار دور كه نوبت به ما رسيد
صائب تبریزیشوخي مكن اي پير كه هر موي سپيدي شمشير زباني است ز بهر ادب تو
عشق و ازدواج مثل نماز است..نیت که کردی دیگر نباید به اطراف نگاه کنی..
همکار تالار مدیریت
نسلی هستیم که هرگز در آینده
نخواهیم گفت:
کجایی جوانی که یادش بخیر!!!
هیچ یاد خیری نداریم...
میگویند سه موقع دعا برآورده میشود:یکی وقت غروبیکی زیر بارون ...یکی هم وقتی دلت میشکند...
من وقت غروب زیربارون با دلی شکسته دعاکردم.
کاربر اخراج شده
افسوس دلم میخواد یک ثانیه هم شده به جوونی برگردم.....!!
دوست جدید
خمیده پشت از آن دارند پیران جهاندیده
که اندر خاک میجویند، ایّام جوانی را
نظامی
فلسفه الاکلنگ
اثبات بزرگی شخصی است که خود می نشیند تا دیگری پرواز را تجربه کند!
کاربر اخراج شده
خدا بیامرز استاد سرهنگ حسین قوامی خواننده بزرگ موسیقی سنتی و کلاسیک
این رو میخونه بشکل سوزناک!
ای جوانــــــی ،
رفتی ز دستـــم ، در خون نشستــم
جوانــــــی، کجایــــی
چرا رفتـــی که من از تو طرفی نبستم
غم پیری ، نبود دیری ، که در هم شکستــم
جوانی را به کف داده ام رایگانی
کنون حسرت برم روز و شب بر جوانی
نه هوشیار و نه مستم
ندانم که چه هستم
جوانی چو رفتی تو ز دستم
ندیدم سود از جوانی در زندگانــــــــی
چه حاصل از زندگانی دور از جوانی
جفاها كشیدم دردا که دیدم از مهربانان ، نامهربانی
غمت را نهفتم در سینه اما با کس نگفتم راز نهانی
ندیدم سود از جوانی در زندگانــــــــی
چه حاصل از زندگانی دور از جوانی
تویی جلوه شبابم
که چون جویمت نیابم
امیدم کجایــــی ، کجایـــــی
اگر در برم نیایــــی ، بسازم با سوز هجر و داغ جدایـــــی
بسازم با سوز هجر و داغ جدایــــی
دوست آشنا
ما که جونیم کجا رو گرفتیم
کاش پیر بودم لااقل رو نیمکت پارک سیر مینشستم
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)