خدایا! کولهبارم را بستهام. اگرچه خالی است، اما میدانی فقیرِ این راه منم. خدایا! احساس میکنم نقطهی امیدی در قلبم پیدا شده و به لحظات موعود نزدیک میشوم. خدایا! مرا ببخش، مرا عفو کن.
خدایا! میدانم چه کردم و چه بودم؛ خوب میدانم. خدایا! هرچهقدر بد هستم، تو خوبی، تو رحمان و رحیم هستی؛ پس مرا ببخش. اما تو ای برادر عراقی! اگرچه تو مأموری و قاتلِ جان من، اما من تو را برادر خود میدانم. از تو خواهم گذشت. اگر خدا اجازه دهد، اوّل کسی را که شفاعت کنم، تو هستی.
آماده باش و غمی به دل راه مده. وحشتی نداشته باش. سینهی من آماده است. تو خون مرا خواهی ریخت، اما من امیدوارم با ریخته شدن خونم، گناهانم بخشیده شود.
نمیدانم تو در کدام سپاه و لشکری، ولی میدانم روزی در این دشتهای گرم خوزستان و یا کوههای غرب به هم خواهیم رسید و تو سینهی مرا خواهی شکافت؛ اما بدان که ما مسلمانیم. ما ظالم نیستیم و ظلم نمیکنیم.
برادر! بدان من آمدهام از تو دفاع کنم. آمدهام به زندگی تو ارزش بدهم. آمدهام تو را آزاد کنم و تو را از زیر بار ظلم و ستم رها کنم، اما تو، تو مرا خواهی کشت؛ ولی بدان که من هدفم را فراموش نمیکنم. یعنی نجات تو و مکتبم را فراموش نمیکنم؛ یعنی مکتب هدایتگر گذشت و ایثار (را).
بعد از این، یعنی بعد از شهادت هم دستم را بهسویت دراز خواهم کرد، تا دستت را بگیرم و از این بدبختی و ستم، آن ستمی که آغازش از این عالم است و به تو روا شده، نجات دهم. برادر شلیک کن و این قلب سیاه مرا رنگین کن. این چهرهی پُر از گناه مرا رنگین به خون کن. بدان که من نیز مانند تو برادرانی کوچک و بزرگ دارم، پدر و مادر پیری دارم؛ اما برای انجام وظیفه و تکلیف آمدهام. برای نجات تو و دیگر برادرانت آمدهام.
علاقه مندی ها (Bookmarks)