قسمت دوم!!روزی روزگاری در روستای مش کچل خان
اسبی داشتم بزرگ
سپید
سر حال و تیز رو!
در خانه بنشسته بودم که دیدم غرش وی و تاختن اوی بر خرها و گاوهای طویله آنان را بسیار ترسانده
تنبلی کردم و به دیدن ادامه ی فوتبال بسنده کردم!
دیدم اسب صدای خر میدهد!!
آری اوست که صدای خر می دهد
شتابان سوی طویله براه افتادم و با خود همی اندیشیدم که ای خدا و ای اله اسبم را بازگردان راه به راه
در راه خرسی تیز رو!! به من هجوم آورد و من با حرکتی تکاوری خود را وارهاندم
جلوتر که رفتم دیدم نه او خرس نبود پاندا بود!
بارش باران بر گونه هایم طراوتی نو افکنده بودفریاد و مهیب و رعد برق مرا ترسانده بود و صدای خر مانند اسبم مرا آزرده حال نموده بود
حال چه کنم
من اسبم را میخواستم و اوی صدای خر داشت...
عزمم را جزم کرده بودم که به طویله برسم
اما شرایط بد جوی و حضور گسترده ی حیوانات وحشی مرا بسیار دلسرد از دیدار با اسب ، خر صدایم کرده بود
به راه خویش ادامه دادم به ناگه غرش ملخی!! مرا بسیار ترساند
ووووو!
صدای ملخ بمانند زوزه ی صدها گرگ بود
او را دیدم و چنان فریاد می کشید که انگار دنیا را بپایان رسیده میدانست
ازو بگذشتم بارش باران سیلابی ایجاد کرده بود!
صدای خرمانند اسبم با صدای غرش ابرها و برخورد دانه های باران با مین و صدای حیوانات مرا گیج و مبهوت نموده بود
گربه سانی بدیدم
روی دلکش ، موی دیجور
روی اندر موی ، مستور!!
مرا حمله نمود و شانس با من برین یار بود که موی روی صورت مانع از آسیب دندان وی به پایم گشت!
گفتم برو ای گربه سان دیجور و خفته چه میخواهی!!
موش دانا بر وی گذر کرد و بدو گفت هرآنچه کردی بر خود باد!!
علت گفته ی موش را از آن دانا جونده پرسیدم
و جوابی یافتم بس جذاب و شیرین!
موش مرا گفت کای تیمسار!!
تا شده ننگ نام نیاکان
جز به خون شستن این نتوان!!
و سپس او به نثری روان مرا نصیحت فرمود که این گربه سان موشی بود که بر ما خیانت نمود و اکنون بشکل گربه ای پشم آلود که نمی تواند از هر موجودی گاز!! بگیرد!
من از موش سپاس گذاردم همی و با وی به مودت و دوستی بدرود گفتم!!
مرا به داخل طویله نزدیک بود که ناگه سگ وفادار مش حسن چغندر پور مرا تازید و تا جان در بدن داشت پاس نمود
آنگاه که تارهای صوتی سگ دیگر نای پاس نداشت
مرا سنگی برداشته و به سوی وی رها نمودم!
سگ سنگ را بر دهان گرفت و به نزد من آورد
گویا سگ را بازی گرفته بود!!
اما هرچه کشم ازین سگ نامرد و دروغ گو می کشم
او بود که مرا به بازی نشانید و وقت را برای فرار اسب خر شده ام مهیا نمود و خرید و اینجاست که سر من بی کلاه ماند!
پس از ضرب و شتم سگ مذبور! به سوی طویله رجعت!! نمودم و دیدم خرهایی و گاوهایی و گوسپندانی و بز هایی در آنجایند
از بز محبوب و شاخ دارم پرسیدم اسب من کو؟؟
بز که بمانند بز ترسیده بود مرا همی گفت که اسب خر صدای تو به سوی مرزهای سامباندورانتا و جنگل ممنوعه!! شتافت
بز را گفتم ای بز کثیف بیای که مرا سوار بر خود نموده و به سوی وصل اسب آوری
بز شاخدار و محبوبم مرا به کولش! پذیرفت و عازم جنگل ممنوعه شدیم!!
بمنظور تامین بودجه ی تاپیک!
پیام های بازرگانی!
هم از پست های بعد پذیرفته میشود!!
لطفا پیام های تبلیغاتی خود را بما اعلام نمایید!
علاقه مندی ها (Bookmarks)