کاربر اخراج شده
روزی روزگاری در روستای مش کچل خان
اسبی داشتم بزرگ
سپید
سر حال و تیز رو!
در خانه بنشسته بودم که دیدم غرش وی و تاختن اوی بر خرها و گاوهای طویله آنان را بسیار ترسانده
تنبلی کردم و به دیدن ادامه ی فوتبال بسنده کردم!
دیدم اسب صدای خر میدهد!!
آری اوست که صدای خر می دهد
شتابان سوی طویله براه افتادم و با خود همی اندیشیدم که ای خدا و ای اله اسبم را بازگردان راه به راه
در راه خرسی تیز رو!! به من هجوم آورد و من با حرکتی تکاوری خود را وارهاندم
جلوتر که رفتم دیدم نه او خرس نبود پاندا بود!
بارش باران بر گونه هایم طراوتی نو افکنده بودفریاد و مهیب و رعد برق مرا ترسانده بود و صدای خر مانند اسبم مرا آزرده حال نموده بود
حال چه کنم
من اسبم را میخواستم و اوی صدای خر داشت...
عزمم را جزم کرده بودم که به طویله برسم
اما شرایط بد جوی و حضور گسترده ی حیوانات وحشی مرا بسیار دلسرد از دیدار با اسب ، خر صدایم کرده بود
ادامه در قسمت بعدی!!!
پیش نهادی!! انتقدی ، توهینی! هرچه هست! با روی باز می پذیرم!!
همکار تالار مهندسی عمران
بارون اومده خیس شدی..خرس یا همون پاندا هم که بهت حمله کرده...بیخیال برو خونه استراحت کن تیمسار...نمیخواد بقیه شو بنویسی![]()
سه چیز را با احتیاط بردار: قدم، قلم ، قسم!
از سه چیز کمک بگیر: عقل ، همت، صبر!
اما سه چیز را هیچ گاه فراموش نکن: خدا، مرگ و دوست!
پیشنهاد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
جالبه مخصوصا لفظ قلم بودنتونولی یه دفه خرس از کجا درومد بیرون؟؟؟؟
بدم نمیاد ببینم ادامه ش چیه....ادامه بدین![]()
کاربر اخراج شده
همکار تالار مهندسی عمران
کاربر اخراج شده
خدا بیامرز ژنرال فولر به افسران دانشگاه افسری برلین برای آموزش سخنرانی جذاب (برای سربازان) همیشه سخنانی که بیشتر شبیه به دروغ! و صد البته جذاب باشند! که هر جمله ی داستان به جمله ی قبلی بی ربط باشه!! رو توضیه کرده اند!!
من از اصول ادبی پیروی نکردم!!
از نظرم داستان های تکراری را بسیار شنیده ایم و اکنون داستان های نو و تازه باید شنید!!!
کاربر اخراج شده
قسمت دوم!!روزی روزگاری در روستای مش کچل خان
اسبی داشتم بزرگ
سپید
سر حال و تیز رو!
در خانه بنشسته بودم که دیدم غرش وی و تاختن اوی بر خرها و گاوهای طویله آنان را بسیار ترسانده
تنبلی کردم و به دیدن ادامه ی فوتبال بسنده کردم!
دیدم اسب صدای خر میدهد!!
آری اوست که صدای خر می دهد
شتابان سوی طویله براه افتادم و با خود همی اندیشیدم که ای خدا و ای اله اسبم را بازگردان راه به راه
در راه خرسی تیز رو!! به من هجوم آورد و من با حرکتی تکاوری خود را وارهاندم
جلوتر که رفتم دیدم نه او خرس نبود پاندا بود!
بارش باران بر گونه هایم طراوتی نو افکنده بودفریاد و مهیب و رعد برق مرا ترسانده بود و صدای خر مانند اسبم مرا آزرده حال نموده بود
حال چه کنم
من اسبم را میخواستم و اوی صدای خر داشت...
عزمم را جزم کرده بودم که به طویله برسم
اما شرایط بد جوی و حضور گسترده ی حیوانات وحشی مرا بسیار دلسرد از دیدار با اسب ، خر صدایم کرده بود
به راه خویش ادامه دادم به ناگه غرش ملخی!! مرا بسیار ترساند
ووووو!
صدای ملخ بمانند زوزه ی صدها گرگ بود
او را دیدم و چنان فریاد می کشید که انگار دنیا را بپایان رسیده میدانست
ازو بگذشتم بارش باران سیلابی ایجاد کرده بود!
صدای خرمانند اسبم با صدای غرش ابرها و برخورد دانه های باران با مین و صدای حیوانات مرا گیج و مبهوت نموده بود
گربه سانی بدیدم
روی دلکش ، موی دیجور
روی اندر موی ، مستور!!
مرا حمله نمود و شانس با من برین یار بود که موی روی صورت مانع از آسیب دندان وی به پایم گشت!
گفتم برو ای گربه سان دیجور و خفته چه میخواهی!!
موش دانا بر وی گذر کرد و بدو گفت هرآنچه کردی بر خود باد!!
علت گفته ی موش را از آن دانا جونده پرسیدم
و جوابی یافتم بس جذاب و شیرین!
موش مرا گفت کای تیمسار!!
تا شده ننگ نام نیاکان
جز به خون شستن این نتوان!!
و سپس او به نثری روان مرا نصیحت فرمود که این گربه سان موشی بود که بر ما خیانت نمود و اکنون بشکل گربه ای پشم آلود که نمی تواند از هر موجودی گاز!! بگیرد!
من از موش سپاس گذاردم همی و با وی به مودت و دوستی بدرود گفتم!!
مرا به داخل طویله نزدیک بود که ناگه سگ وفادار مش حسن چغندر پور مرا تازید و تا جان در بدن داشت پاس نمود
آنگاه که تارهای صوتی سگ دیگر نای پاس نداشت
مرا سنگی برداشته و به سوی وی رها نمودم!
سگ سنگ را بر دهان گرفت و به نزد من آورد
گویا سگ را بازی گرفته بود!!
اما هرچه کشم ازین سگ نامرد و دروغ گو می کشم
او بود که مرا به بازی نشانید و وقت را برای فرار اسب خر شده ام مهیا نمود و خرید و اینجاست که سر من بی کلاه ماند!
پس از ضرب و شتم سگ مذبور! به سوی طویله رجعت!! نمودم و دیدم خرهایی و گاوهایی و گوسپندانی و بز هایی در آنجایند
از بز محبوب و شاخ دارم پرسیدم اسب من کو؟؟
بز که بمانند بز ترسیده بود مرا همی گفت که اسب خر صدای تو به سوی مرزهای سامباندورانتا و جنگل ممنوعه!! شتافت
بز را گفتم ای بز کثیف بیای که مرا سوار بر خود نموده و به سوی وصل اسب آوری
بز شاخدار و محبوبم مرا به کولش! پذیرفت و عازم جنگل ممنوعه شدیم!!
بمنظور تامین بودجه ی تاپیک!
پیام های بازرگانی!
هم از پست های بعد پذیرفته میشود!!
لطفا پیام های تبلیغاتی خود را بما اعلام نمایید!
خیلی جالب نیست!!
کاربر اخراج شده
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)