هوالدلیل
سکانس اول:
گرمای تابستان ساعت 2 بعد از ظهر
دختر چادری از فرط تشنگی رنگش پریده بود
ساکت و آرام ایستاده بود و منتظر رسیدن اتوبوس بود...آنقدر خسته به نظر میرسید که چشمانش گهگاهی سنگین میشد و روی هم میرفت
کمی آن طرف تر دختری دیگر گوشه شالش را باز کرده بود و خود را باد میزد
مانتوی نازکش را نسیم کمی که می آمد به هوا میبرد و بوی عطرش فضا را پر کرده بود
با صدای آرامی از وضع هوا شکایت میکرد
رو به دختر چادری کرد و گفت:انگاری خیلی سرمایی هستی که میتونی تو این چادر تو این هوا دووم بیاری
دختر چادری نگاهش روی اون ثابت شد و گفت:خنکی لبخند خدا زیباتره
سکانس دوم:
زمستان ساعت 8شب
باد موهای دختر رو از زیر شالی که به خوبی نبسته بود با خود میبرد و دختر از شدت سرما به خودش میلرزید
لباس نازکی به تن داشت و برای لاغرتر به نظر رسیدن فقط شنل نازکی رو روی شونه هاش کشیده بود
دختر چادری اما آرام ایستاده بود
با تعجب نگاه میکرد و با خودش میگفت:اگر به بهانه هوا در تابستان لباس مناسب نمیپوشن پس چرا برای سلامتیشون حاضر نیستن توی زمستان لباس بپوشن
دختر زیر لب غرولند میکرد:عجب هوا سرد شده...تنها حسن چادر توی زمستونه
دختر چادری گفت:کمترین حسن چادر حفاظت از سرماست...چادر حفاظت دربرابر نگاه مردهای بیماره
یعنی هم سلامتی جسمی هم روحی
یاحق








پاسخ با نقل قول


علاقه مندی ها (Bookmarks)