دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 11

موضوع: عزيز ونگار : آخرين حلقه از عشق هاي اساطيري

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #2
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29857
    Array

    پیش فرض پاسخ : عزيز ونگار : آخرين حلقه از عشق هاي اساطيري

    وهوا دوباره تاریک می‌شود .آن‌ها از هم جدا می‌شوند و قرار می‌گذارند اولِ بهار ، عزیز برای خریدن برنج از گیلان بیاید و نگار را ببرد . عزیز به طالقان بر می‌گردد و شروع به ساختن قصری می‌کند تا بتواند از بالای آن ، بالاروچ را ببیند . پیرمردان آبادی می‌ترسند قصر خراب شود و روستا را نابود کند . آن‌ها برای عزیز شعری می‌گویند که برود قله‌ی کوه . عزیز به قله می‌رود و در میان برف‌ها مریض می‌شود و به کمک قاطرش به آردکان بر می‌گردد . دکتر تشخیص می‌دهد که عزیز، دردِ عشق دارد .نامه‌ای دروغین به نگار می‌نویسند که مادرت مریض است و کل احمد به او اجازه رفتن می‌دهد . نگار نزدِ عزیز می‌آید و او خوب می‌شود .نگار تمامی زمستان را پیش عزیز می‌ماند و کسی به مادرش نمی‌گوید که دخترت برگشته است . کل احمد در بهار به طالقان می‌آید تا از سرنوشت نگار و مادر او باخبر شود . کل احمد به خانه‌ی خاله‌اش می‌رود و او می‌گوید از نگار خبری ندارد . کل احمد به خانه‌ی عزیز می‌رود و نگار را با خود می‌برد. عزیز با چند نفر برای آوردن برنج به گیلان می‌رود پس از طي مسيرآن‌ها به گیلان می‌رسند و عزیز از این‌که زنان همه‌ی کارها را انجام می‌دهند متعجب می‌شود و هجوی در رسم کارِ گیلانی‌ها می‌گوید . زنان به خیال این‌که آن‌ها دوره گرد هستند ، نزد آن‌ها می‌آیند . عزیز ناراحت می‌شود و هجوی برای‌شان می‌گوید .دختری به نام بانو ، شعری می‌گوید و عزیز جوابش را می‌دهد . زنان خوش‌شان می‌آید و به آن‌ها برنجِ مجانی می‌دهند و تمام بارشان را پر می‌کنند‌ . عزیز به خانه‌ی پدرِ بانو می‌رود که کدخدا است ، بانو عاشق عزیز می‌شود و از او می‌خواهد با هم فرار کنند .عزیز برای این‌که موقتا او را ساکت کند ، قبول می‌کند .اما شبانه با همسفرانش قاطرها را بار می‌کنند و می‌روند . بانو می‌فهمد و تا مسافتی دنبال آن‌ها می‌رود و سپس پشيمان مي شودو بر می‌گردد. آ‌ن‌گاه عزیز نامه اي می‌نویسد و برای بانو می‌فرستد واز او عذار خواهي ميكند ومطالبي را عنوان ميكند.در راه برگشت از گيلان از دور عزیز ، کل احمد را می‌بیند که می‌خواهد به گیلان برود . به همراهانش می‌گویدبه دروغ به او بگویند عزیز مرده است وانها قبري را نشان كل احمد مي دهند . کل احمد خوشحال می‌شود و سوغاتی‌هایش را به آن‌ها می‌دهد کل احمد بر روی قبری که فکر می‌کند قبر عزیز است ، می‌گرید . صاحبان قبر ازراه مي رسند و کتک مفصلی به او می‌زنند.پس ازفرار كل احمد از دست صاحبان قبر عزيز وهمراهانش نيز راه مي افتند تا به خانه برسند.در بين راه عزيز از مكاني .عزیز، نگار را بر روی پشت بام تشخیص می‌دهد . راهش را جدا می‌کند و با مقداری برنج و یک ماهی ، روانه بالاروچ می‌شود .عزیز ، نگار را موقع آب آوردن می‌بیندوبا يكديگر صحبت ميكنندوبا طرح نقشه اي نگار به خانه شوهر خود مي رود . عزیز به درِ خانه‌ی کل احمد می‌رود و می‌گوید دوست اوست . مادرِ کورِ کل احمد می‌گوید شاید عزیز باشد . نگار می‌گوید عزیز مرده است. مادر کل احمد با فهمیدن این موضوع ، اجازه می‌دهد او داخل خانه شود.عزيز برنج وماهي را به نگار مي دهد تا شام بپزد . چند دختر به منزل کل احمد می‌آیند و از شباهت عزیز و نگار متعجب می‌شوند . نگار به آن‌ها می‌گوید نسبتی با هم ندارند . دخترها براي پي بردن به موضوع درخواستِ خواندنِ « عزیز و نگار » را می‌کنند . پیرزن مخالفت می‌کند و در اثر اصرار دخترها ، مجبور به موافقت می‌شود . عزیز شروع به خواندن می‌کند . پیرزن چندین بار ناراحت می‌شود و می‌گوید نخوان . هر بار ، دخترها پیرزن را کتک می‌زنند و می‌گویند بخوان .نگار ، جواب یکی از شعرها را می‌دهد . پیرزن عصبانی می‌شود و دخترها را با چوب از خانه بیرون می‌کند . عزیز از خانه خارج مي شود و برای خوابیدن به مسجد می‌رود . نگار به عزیز می‌گوید که بعد از خوابیدن خاله‌اش ، نزد او می‌آید . پیرزن ، پای نگار را با ریسمان به پای خودش می‌بندد و می‌خوابد .عزيز از نيامدن نگار متوجه موضوع مي شود وپنهاني به خانه انها مي رود . عزیز ، پای نگار را باز می‌کند و یک کندو به جای آن می‌بندد . عزیز ، نگار را سوار قاطرش می‌کند و به طالقان می‌فرستد . صبح می‌شود و پیرزن لگدی به کندو می‌زند و زنبورها نیشش می‌زنند .پيرزن متوجه فرار مي شود و عزیز هم می‌گوید عروس تو ، قاطر مرا دزدیده است . نزد حاکمِ شرع می‌روند و او می‌گوید به ردّ قاطر بروید و هر کس مال خود را بگیرد . دنبال قاطر می‌روند و عزیز ، پیرزن را در گودالی می‌اندازد و هجوی هم برایش می‌خواند . کل احمد در راه برگشت به دسته‌ای مطرب بر می‌خورد و از آن‌ها می‌خواهد که برای عروسی‌اش بیایند .مطرب‌ها که ماجرا را می‌دانستند ، از کل احمد دست‌خط می‌گیرند که اگر عروسی برگزار نشد ، یک بارِ برنج و یک گاو از او بگیرند . به نزدیکی بالاروچ که می‌رسند ، کل احمد دستورِ ساز زدن می‌دهد . مادر کل احمد ، بر سر خودش می‌کوبد و به سمت آن‌ها می‌رود . کل احمد فکر ‌می‌کند مادرش می‌رقصد . مادرش ، واقعه را برای او تعریف می‌کند .مطرب‌ها گاو را می‌برند و برنج را به خواهش مردم ، می‌گذارند . کل احمد به طالقان می‌آید و از عزیز شکایت می‌کند ...
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  2. 6 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. امامزاده عزيز(ع)
    توسط Sa.n در انجمن مراجع، علما، دانشمندان
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 31st May 2013, 02:00 PM
  2. خنك ترين نقاط كشور عزيز ايران
    توسط LaDy Ds DeMoNa در انجمن ایران شناسی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: 15th July 2010, 04:41 PM
  3. تقدیم به همه مادرهاي عزيز
    توسط آبجی در انجمن پرسش و پاسخ
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 2nd March 2010, 01:29 PM
  4. چگونه به عزيز افسرده‌مان كمك كنيم؟
    توسط dj milad در انجمن روانشناسی اجتماعی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 25th December 2008, 11:49 AM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •