* در طول 27 سال که پرستار فرزندتان بودید،خسته میشدید؟
نه، چون فقط سلامتی او برایم مهم بود. گاهی به من میگفت: «مامان ببخشید خیلی شما را اذیت میکنم» من هم میگفتم: «تو خوب باشی خوشحال شوی، خوشحالی من است، اذیت نمیشوم». گاهی وقت ها مرا میبوسید و میگفت: «خیلی زحمت مرا کشیدید».
* روحیات روبرت چطور بود؟
اعصاب روبرت ضعیف بود، به همین خاطر زیاد صحبت نمیکرد. اگر از او سؤال میپرسیدیم جواب میداد. اضافه بر آن حرف نمیزد. در طول این سالها افسرده بود. یک وقت اگر از او سؤالی میکردم، عصبانی میشد. وقتی به روبرت میگفتم: «میوه و... میخوری؟» با عصبانیت میگفت: «خب اگر بخواهم بخورم بهت میگویم دیگر». اخلاقش مانند بچهها بود. یک روز هم گفت: «مثل بچهها شدم، مامان ببخش من را»، گفتم «اشکالی ندارد».
* سرگرمی او چه بود؟
معمولاً در خانه بود و تلویزیون تماشا میکرد؛ اخبار گوش میداد، بیشتر به اخبار علمی توجه داشت و فیلمهای جنگی نگاه میکرد. یک وقتهایی که روبرت فیلمهای جنگی نگاه میکرد، به او میگفتم: «بس کن نگاه نکن، فیلمی را نگاه کن که در آن آرامش باشد» او گفت: «دیدن همین فیلمها مرا آرام میکند». گاهی که احساس میکردم حوصلهاش در خانه سر میرود، به او میگفتم برو پیادهروی و شنا برایت خوب است؛ اما نمیرفت.
* روبرت چقدر درس خوانده بود؟
او تا سوم راهنمایی در مدرسه گنبد درس خوانده بود.
* بعد از مجروحیت ادامه تحصیل داد؟
نه، به دلیل ناراحتی عصبی توانایی مطالعه نداشت.
![]()
شهید روبرت اودیسیان
* در میهمانیها هم حضور پیدا میکرد؟
نه، همهاش خانه بود. یک وقتهایی گنبد میرفتیم. او را تنها نمیگذاشتم و با خودم میبردم. او اصرار داشت که من به مسافرت بروم و فقط در خانه نمانم؛ یک دفعه با دوستان به ترکیه رفتیم؛ در طول این سالها تنها مسافرتم بود.+↓↓






پاسخ با نقل قول


علاقه مندی ها (Bookmarks)