- تو آن شب كسي را توي راهروها نديدي؟
ميرتل با لحن جدي گفت:
- متوجه نشدم . بدعنق آن قدر منو عصباني كرده بود ك ه اومدم اين جا تا خودمو بكشم . بعد به خاطر آوردم
كه من... كه من...
رون جمله اش را تمام كرد:
- قبلاً مرده ام.
ميرتل آن وقت شروع كرد به گريه كردن . او در هوا بلند شد ، چرخي زد و سرش را درون لگن توالت فرو برد
و سر تا پايش را پر از كثافت كرد.
هري و رون دهانشان از تعجب باز ماند.
هرميون شانه هايش را بالا انداخت و گفت:
- بر خلاف هميشه او امروز تقريباً خوش اخلاق است.
ميرتل هم چنان به گريه كردن ادامه داد . هري در حالي كه هنوز صداي هق هق گريه ميرتل مي آمد در
توالت را بست. در همين موقع صداي بلندي هر سه آنها را از جا پراند!
- رون!
پرسي جلوي پله ها ايستاده بود.
او با تعجب گفت:
- ابن توالت دختران هست! تو اين جا چكار...
رون پاسخ داد:
فقط يك نگاه به آن انداختيم. ما دنبال سر نخ هستيم...
پرسي در حالي كه به سوي آنهاهجوم مي آورد فرياد زد:
- فوراً از اين جا برين ! آيا متوجه نيستين چك ار مي كنين؟ وقتي بقيه دارن شام مي خورن شم ا مي ياين اين
جا...
رون با نگاهي عصبانيت جواب داد:
- چه كسي جلوي اومدن مارو به اينجا مي گيره؟ ما هرگز به گربه دست نزديم!
پرسي با عصبانيت گفت:
- من هم اينو به جيني گفتم . اما او هنوز فكر مي كنه شما اخراج مي شين. هرگز اونو اين قدر نگران نديده
بودم، او مرتب گريه مي كنه رون ، حداقل به او فكر كن ، تمام شاگردان سال اولي از موقعي كه اين ماجرا اتفاق
افتاده نگران هستن.
رون كه تا بناگوش قرمز شده بود گفت:
- اين تو هستي كه به جيني فكر نمي كني تو فقط مي ترسي كه من شانس تو رو براي شا گرد ارشد شدن از
بين ببرم.
پرسي در حالي كه با انگشت به نشان ارشد ياش كه حسابي براق شده بود اشاره مي كرد پاسخ داد:
- من پنج امتياز از گريفيندور كم مي كنم. اميدوارم درس عبرتي برات باشه! اگه به كارآگاه باز يهايت ادامه
بدي به مادر نامه مي نويسم!
سپس با گا مهاي بلند از آن جا دور شد، پشت گردن او هم مثل گو شهاي رون قرمز شده بود.






پاسخ با نقل قول



علاقه مندی ها (Bookmarks)