این مخلوق خدا بر روی زمین...سلام بنگر، این آگاه از خود فراری و این مخلوق خدا بر روی زمین چگونه خود را دلمشغول پوچی میکند. پوچی، نیستی، پلیدی.... واز نیستی هستی میسازد و زندگی میکند. او هرگز به خود نگفته است که چرا اینگونه زیستن و اینگونه مردن. مردنی که با پاک رفتن فاصله بسیار دارد.فاصلهای به عظمت و ژرفای عشق، عاشق را مجنون انگاشتن عاقلیست/ مجنون بر عشق بودن کاملیست
من دیدم کسی عشق را در پستوی خاطرش نهان میکرد و خاک حسرت را به خوردش میداد. انگار نه انگار که این عشق است، عشق.
عشق را که نشانی از تعالی، خوبی و آگاهی هست در پستوی یادمان انداختیم و با سردی زندگی کردیم. یادمان هست آخر بار کی با عشق درددل کردیم و با عشق قهقهه سردادیم؟ یادمان میآید چه زمانی با عشق در جاده سرسبز خیال قدم زدیم و به گل زیبای نیاز و درخت ستبر امید و پرنده زیبای مهر سلام دادیم؟ عشق زیبا; روشن و زلال است و ما آن را در پس دیوارهای خانههامان آویختیم بیآنکه خاک از آن برگیریم.
سیدعلی ساجدروزنامه حیات نو
علاقه مندی ها (Bookmarks)