مردن چقدر حوصله میخواهد
بی آنكه در سراسر عمرت
یك روز, یك نفس
بی حس مرگ زیسته باشی!
امضای تازهء من
دیگر
امضای روزهای دبستان نیست
ای كاش
آن نام را دوباره
پیدا كنم
ای كاش
آن كوچه را دوباره ببینم
آنجا كه ناگهان
یك روز نام كوچكم از دستم
افتاد
و لابه لای خاطره ها گم شد
آنجا كه
یك كودك غریبه
با چشمهای كودكی من نشسته است
از دور
لبخند او چقدر شبیه من است!
آه, ای شباهت دور!
ای چشمهای مغرور!
این روزها كه جرأت دیوانگی كم است
بگذار باز هم به تو برگردم!
بگذار دست كم
گاهی تو را به خواب ببینم!
بگذار در خیال تو باشم!
بگذار ...
بگذریم!
این روزها
خیلی برای گریه دلم تنگ است!
علاقه مندی ها (Bookmarks)