دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: به یاد عکاس فقید مهر؛ تکین و لحظه‌ای که ثبت نشد...

  1. #1
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض به یاد عکاس فقید مهر؛ تکین و لحظه‌ای که ثبت نشد...

    چهار سال پیش تقریباً در چنین ساعاتی مجتبی تکین دبیر گروه عکس مهر هنوز در سفرِ شمال بود، اما عصر همان روز، او از گردنه حیران به یک سفر دیگر رفت؛ سفری بی‌بازگشت. تکین که ثبت کننده لحظه‌ها بود، این بار خود به یک لحظه تبدیل شده بود؛ لحظه‌ای که ثبت نشد.

    خبرگزاری مهر ـ گروه فرهنگ و ادب: چهار سال پیش تقریباً در چنین ساعاتی ما هنوز منتظر بازگشت مجتبی تکین دبیر گروه عکس‌مان از سفرِ شمال بودیم. سفری که البته در بازگشت و در گردنه حیران به یکباره متوقف شد و امکان دیدن لحظه‌هایی را که احیاناً تکین در این «ماموریت غیراداری» ثبت کرده، برایمان فراهم نشد. می‌گویم «ماموریت غیراداری» چون واقعاً کمتر می‌دیدیم او اصلاً مرخصی بگیرد؛ چه برسد به اینکه برود سفر...

    تکین هیچ وقت برای آمدن به خبرگزاری، شال و کلاه نمی‌کرد؛ هیچ وقت او را با کیفی یا سامسونتی در دست و یا پوشه‌ای زیر بغل ندیدم، تکین خیلی بی‌تکلف تنها با دسته‌ای از کلیدهای جورواجور که مربوط به کمدهای قسمت‌های مختلف گروه عکس و آرشیو آن بود، وارد تحریریه می‌شد و اگر هم برنامه پوششی نداشت، سر ساعت 4 خبرگزاری را ترک می‌کرد. او اصلاً به چیزی به اسم اضافه‌کاری معتقد نبود و هرگز حاضر نبود وقتی را که برای دختر نازنین‌اش شکیلای دوست داشتنی کنار گذاشته، صرف ادیت عکس و از این کارها بکند.

    تا آن روزی که خبر حادثه دلخراش رانندگی و پرواز تکین و خانواده‌اش به آسمان، روی خروجی خبرگزاری‌ها رفت، من سه سال از همکاران تکین بودم، البته نه در گروه عکس که اگر چنین بود، ضایعه از دست دادن او همیشه برایم تازه می‌ماند. از این بابت خوشحالم که زیردست تکین کار نمی‌کردم!
    آن اوایل که تازه آمده بودم خبرگزاری، فکر نمی‌کردم عکس هم می‌تواند یک گروه خبری باشد، چه برسد به اینکه دبیر هم داشته باشد؛ از نظر منِ تازه‌کار، مهم‌ترین کار دنیا را یک خبرنگار انجام می‌داد. خبرم را که در دفتر تحریریه تایپ می‌کردم، دیگر چیزی برایم اهمیت نداشت و «الصاق» عکسی را که می‌بایست کنار خبر می‌آمد، بی‌اهمیت‌ترین کارها می‌دانستم و گاه شوخی‌هایی هم با بچه‌های عکس می‌کردم که «مگر چند تا شاتر زدن کاری هم دارد؟!».
    اما مگر می‌شد با مجتبی تکین شوخی کرد و شوخی نکرد! هر بار که از سایز عکس خبرم توسط گرافیست‌های بذله گوی خبرگزاری - یاد احمد مطلایی هم به خیر - ناکام می‌ماندم، آنها حواله‌ام می‌داند به «آقای تکین» که «به او (یعنی من) بگو سرویس عکس یعنی چه؟ انگار متوجه کار عکاسی نیست!».




    ولی انگار این خوان، با خوان‌های قبلی فرق می‌کرد؛ مجتبی تکین فقط به من نگاه می‌کرد و دیگر هیچ. با همان نگاه او، تو یه الف بچه می‌فهیدی کار خبرنگاری مثل تو تنها بخشی از کل چرخه اطلاع‌رسانی است و شاید هم بخش کوچکی از آن.

    مجتبی تکین حرف می‌زد هنگامی که باید حرف می‌زد و بیشتر نگاه می‌کرد چنانکه دوربینش. او «لحظه‌ها» را می‌فهمید، حتی می‌شنید و شاید بهتر از برخی شاعرانی که گاه ناچار از مصاحبه با آنها هستم.
    اصلاً یادم نمی‌آید تکین را اخمو یا عصبانی دیده باشم و راستش را بخواهید این چهره اصلاً نمی‌توانست اخمو بشود و تلاش‌ در این راه هم بی‌فایده بود؛ آن زمان می‌بایست آفیش برنامه‌های خبری را یک روز قبل به گروه عکس می‌دادیم ولی اگر این کار را هم با تاخیر انجام می‌دادیم، نمی‌توانستی ردی از دلخوری در چهره تکین پیدا کنی. او تنها نگاه می‌کرد و بعد در سکوتی ملیح، تلفن را برمی‌داشت و به یکی از عکاس‌ها که خارج از مجموعه بودند، زنگ می‌زد که «اگر می‌توانی برو فلان برنامه» و مگر می‌شد به چنین درخواست مودبانه یک دبیر جواب رد داد؟

    شکیلای دوست داشتنی‌اش را هم چند بار در روزهای شیفت (یعنی پنجشنبه یا جمعه) که خبرگزاری خلوت‌تر بود، به تحریریه می‌آورد و تازه آن روز (26 تیر 1388) فهمیدم که او هفت سالش شده بود.
    آقای تکین! گاهی نگاهم با نگاهت در تصویری که از تو در تحریریه طبقه دوم گذاشته‌اند، گره می‌خورد؛ انصافاً خنده باصفایی داشتی، بگذریم...
    شاید به تعبیری نگاه تکین به لحظات در عکس‌هایش، نشان از ترسی دارد که میلان کوندرا هم در «بار هستی» از آن یاد کرده؛ ترس از افشای خود یا دیگری در آینده. اما مجتبی تکین لحظه‌ای بود که خود را و ما را ثبت کرد و رفت...
    ---------------
    کمال صادقی
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  2. 2 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •