دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9

موضوع: 【★】___گروهان ادمخوارها در جبهه ایران_____【★】

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #5
    همکار تالار موبایل
    نوشته ها
    1,025
    ارسال تشکر
    8,185
    دریافت تشکر: 3,427
    قدرت امتیاز دهی
    25843
    Array

    پیش فرض پاسخ : ___گروهان ادمخوارها در جبهه ایران_____


    مرتب مي گفت: من نمي دونم، بايد هر طور شده کله پاچه پيداکني! گفتم: آخه آقا شاهرخ تو اين آبادان محاصره شده غذاهم درست پيدا نمي شه چه برسه به کله پاچه!؟

    بالاخره با کمک يکي از آشپزها کله پاچه فراهم شد. گذاشتم داخل يک قابلمه، بعد هم بردم مقرّ شاهرخ ونيروهاش. فکر کردم قصد خوشگذراني وخوردن کله پاچه دارند. اما شاهرخ رفت سراغ چهار اسيري که صبح همان روز گرفته بودند. آنها را آورد و روي زمين نشاند. يکي از بچه هاي عرب را هم براي ترجمه ...آورد. بعد شروع به صحبت کرد:

    خبر داريد ديروز فرمانده يکي از گروهان هاي شما اسير شد. اسراي عراقي با علامت سر تائيد کردند. بعد ادامه داد: شما متجاوزيد. شما به ايران حمله کرديد. ما هر اسيري را بگيريم مي کُشيم ومي خوريم!!

    مترجم هم خيلي تعجب کرده بود. اما سريع ترجمه مي کرد. هر چهار اسير عراقي ترسيده بودند و گريه مي کردند. من و چند نفر ديگر از دور نگاه مي کرديم و مي خنديديم.

    شاهرخ بلافاصله به سمت قابلمه کله پاچه رفت. بعد هم زبان کله را درآورد. جلوي اسرا آمد وگفت: فکر مي کنيد شوخي مي کنم؟! اين چيه!؟ جلوي صورت هر چهارنفرشان گرفت. ترس سربازان عراقي بيشتر شده بود. مرتب ناله مي کردند. شاهرخ ادامه داد: اين زبان فرمانده شماست!! زبان،مي فهميد؛زبان!!

    زبان خودش را هم بيرون آورد و نشانشان داد. بعد بدون مقدمه گفت: شما بايد بخوريدش!

    من و بچه هاي ديگه مرده بوديم ازخنده ،براي همين رفتيم پشت سنگر.

    شاهرخ مي خواست به زور زبان را به خورد آنها بدهد. وقتي حسابي ترسيدند خودش آن را خورد! بعد رفته بود سراغ چشم کله وحسابي آنها را ترسانده بود.

    ساعتي بعد درکمال تعجب هر چهار اسير عراقي را آزاد کرد. البته يکي از آنهاکه افسر بعثي بود را بيشتر اذيت کرد.بعد هم بقيه کله پاچه را داغ کردند و با رفقا تا آخرش را خوردند.

    آخر شب ديدم تنها درگوشه اي نشسته. رفتم وکنارش نشستم. بعد پرسيدم :

    آقا شاهرخ يک سوال دارم؛ اين کله پاچه، ترسوندن عراقي ها،آزاد کردنشون!؟ براي چي اين کارها رو کردي؟!

    شاهرخ خنده تلخي کرد. بعد از چند لحظه سکوت گفت: ببين يک ماه ونيم از جنگ گذشته، دشمن هم ازما نمي ترسه، مي دونه ما قدرت نظامي نداريم. نيروي نفوذي دشمن هم خيلي زياده. چند روز پيش اسراي عراقي را فرستاديم عقب، جالب اين بود که نيروهاي نفوذي دشمن اسرا رو ازما تحويل گرفتند. بعدهم اونها رو آزاد کردند. ما بايد يه ترسي تو دل نيروهاي دشمن مي انداختيم. اونها نبايد جرات حمله پيدا کنند. مطمئن باش قضيه کله پاچه خيلي سريع بين نيروهاي دشمن پخش مي شه!
    و همین طور هم شد چیزی نگذشت که گروه شاهرخ معروف شد به گروه آدم خوارها و وحشت زیادی به دل عراقی ها انداخت طوری که برای سر شاهرخ یازده هزار لیره جایزه گذاشتند

    روحش شاد

  2. 9 کاربر از پست مفید mahmoodmah سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •