میگوید:
...
مرگ گاهی ریحان میچیند
...
گاهی در سایه نشسته است به ما مینگرد
و همه میدانیم
ریه های لذت پر اکسیژن مرگ است
در نبندیم به روی سخن زنده ی تقدیر که از پشت چپر های صدا میشنویم
پرده را برداریم
بگذاریم که احساس هوایی بخورد
بگذاریم بلوغ زیر هر بوته که میخواهد بیتوته کند
...غریزه...
کفش ها را بکند، و به دنبال فصول از سر گل ها بپرد
بگذاریم که تنهایی آواز بخواند
چیز بنویسد
به خیابان برود
ساده باشیم
ساده باشیم چه در باجه ی یک بانک چه در زیر درخت...
![]()
علاقه مندی ها (Bookmarks)