توضیح: این حوادث و رویدادها در ازمنه قدیمه و در بلاد تُپُلستان! رخ داده و به قلم قلمبهشاه سبیلو ثبت و ضبط شده که عینا تقدیم میگردد.در انتظار مهمانهای مکتبه همایونی هستیم. هیکل همایونیمان را در آینه مکتبه ورانداز می کنیم: قد کوتاه، شکم قلمبه، سبیل از بناگوش در رفته و دست و پاهای بلند! تحت تاثیر خلقت بی بدیلمان قرار گرفته و بی اراده زیر لب می خوانیم: فتبارک الله احسن الخالقین! به فراست درمییابیم که چرا این همه ظریفه عفیفه! در حرمسرا خاطرخواه و کشته مرده وجود خوش تیپ همایونیمان شده و از سر و کولمان بالا و پایین میجهند و همدیگر را من باب تعجیل در وصالمان تیکه پاره میکنند! به حاجب دستور اکید می دهیم که فی الفور در کل بلاد همایونیمان اسپند دود شود تا چشم حسودان و عنودان از حدقه دربیاید. هنوز این دستور همایونی به قاعده انشا نشده که وزیر حرب (جنگ) که با حفظ سمت وزیر چاپارخانه و وزیر احتیاجات عامه نیز هست سراسیمه وارد سالن مکتبه شده و با شیرجهای جانانه خود را بر روی پاهای همایونیمان انداخته و طلب رخصت می کند. به وجود حیف نانش رخصت میدهیم مطلبش را فی الفور بیان کند. وزیر می نالد که با صدور فرمان همایونی، اسپند در تمام بلاد مسلمین نایاب شده و از این باب تلفات زیادی به اعراض و ابناء مُلک وارد شده است! به وی بد می توپیم (بدانگونه که لرزش سبیلهایمان را به عینه میبینیم) که حرامزاده سربوت! هنوز حکم همایونی از دهان مبارکمان به طور کامل خروج پیدا نکرده! این چه سخن سخیفی است که از خودت صادر میکنی؟ چگونه حُکم همایونیمان به سمع این محتکران بی دین رسیده که فرصت احتکار اسپند را یافتهاند؟ وزیر با شمایلی رنگ پریده و چون آدمیان رو به موت پاسخمان را میدهد که ای شهنشاه! یحتمل این پدرسوختهها از رانت اطلاعاتی! مستفید گشتهاند! به وی بار دیگر میتوپیم (این بار حس کردیم سبیل همایونیمان بر اثر لرزش حاصل از توپیدنمان یک تاب ظریفی نیز خورد) که ای زرافه اللمالک (با اشارتی به قد دیلاقش) این رانت اطلاعاتی دیگر چیست؟ بدهیم توک زبانت را بزنند تا برای وجود همایونیمان بلبل زبانی نکنی؟ وزیر بدجور هول کرده به استغاثه میافتد که جانم فدای وجود همایونی شما شود. به سبیل نازتان! حقیر بی تقصیرم! اینجانب در ایام ماضیه آن هم لاارادی این عبارت را در جریدهای که از مملکت ایران در مکتبه همایونی یافته بودم خوانده و گردن شکسته فی الحال میخواستم از خود قمپز در کرده و نمایش دهم که یعنی بسیار می فهمم و خر بسیار دانایی هستم! پاسخش را فی الفور می دهیم که صد رحمت به خر! ای الاغ! حیف که امروز سر کیفیم و مهمانهای عزیزی داریم و گرنه میدادیم جلاد همایونی گردنت را میزد حیف نان! حال مانند بچه یک آدم نه یک درازگوش بگو بدانم آن خسارت به اعراض و ابناء مُلک چه دخلی به قحطی اسپند داشت پدرسوخته؟ وزیر مستاصل پاسخم را داد که ای شهریار بزرگ! مردان جنگی سپاه غیورتان همگی به تقلید از شهریار و فرمانده خوشاندامشان گرد و قلمبه و سبیلو شده و از این روی بسیار مورد حسد اغیار و بیگانگان هستند. رویم سیاه که باید به عرض برسانم که در نبرد اخیرمان با سپاه مملکت لاغرستان با وجود نداشتن مهمات و اسلحه حربیه به مقدار کافی و وافی، لشکر غیورتان سرسختانه جنگید اما از پس چشمزدنهای لشکر متخاصم برنیامد که به هیکل این غیورمردان حسادتی عظیم داشتند و در اثر صدور فرمان همایونیتان اسپند هم نایاب گشته و امکان رفع زخم چشم و دفع بلا هم نبود! ... لحظهای حس کردیم تمام اعصابمان متشنج شده و سبیل همایونیمان مدام در حال تاب خوردن است! با لگدی همایونی وزیر بی لیاقت را از صحن مکتبه به بیرون پرت کرده و منتظر مهمانهای ظریفه فرنگی خود مانده تا شاید در اثر قدوم آنها سبیل همایونیمان به حالت عادیش بازگردد!






پاسخ با نقل قول


علاقه مندی ها (Bookmarks)