خاطره امروزو تکرار هر روز
یکبار نشد ساعت یازده شب از سر کار برگردم و سفره درستو حسابی پهن بشه جلوم، وجه مشترک این سفره ها اینه که کلا بدون مایعاتن
شاید بگید خودت شامتو بکش یا همکاری کن اما ساعت یازده که برمیگردم فقط در این حد حال دارم که برم رو تخت خوابم
اصلا هم از غر زدن خوشم نمیاد
اما دیگه به اینجام رسیده
باید یه جایی خودمو خالی میکردم
هیچی هم نمیشه گفت تو خونه چون سرکاران علیه دلنازکن
زمان سربازی راحت تر بودم
هرکی از حقوق زنان بگه من میدونمو اونجامعه میخواد به کجا برسه آخه؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)