دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 10

موضوع: یادی از شهید سید هاشم اراسته

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #5
    همکار تالار موبایل
    نوشته ها
    1,025
    ارسال تشکر
    8,185
    دریافت تشکر: 3,427
    قدرت امتیاز دهی
    25844
    Array

    پیش فرض پاسخ : یادی از شهید سید هاشم اراسته

    شهید سید هاشم آراسته






    نام و نام خانوادگى: سيّد هاشم آراسته
    نام پدر: سيّد عبّاس
    تاريخ و محلّ تولّد: 8/11/1341 ـ مشهد
    تاريخ و محلّ شهادت: 30/7/1365 ـ جزيره‏ى مجنون
    آخرين سمت: تخريب چى
    زندگی نامه:

    سيّدهاشم آراسته ـ فرزند سيّدعبّاس ـ در تاريخ هشتم بهمن‏ماه سال 1341 در شهرستان مشهد چشم به جهان گشود.
    سيّدعبّاس آراسته ـ پدر شهيد ـ مى‏گويد: «از اين كه خداوند فرزندى به ما عطا كرده بود، خوشحال بوديم. اسم او را به علّت اصل و نسب ما به قبيله‏ى بنى‏هاشم، هاشم گذاشتيم.او از همان ابتدا با گفتار و رفتار دينى بزرگ شد و از همان كودكى نماز مى‏خواند.اذان گفتن را ياد گرفته بود و علاقه‏ى زيادى به گفتن اذان داشت. اگر به مهمانى مى‏رفتيم، او با ما نمى‏آمد، چون مى‏خواست موقع نماز بر روى پشت بام اذان بگويد. نماز جماعت او ترك نمى‏شد.»



    مادر شهيد مى‏گويد: «در كودكى مريض شد، به طورى كه پزشكان او را جواب كردند. نذر كردم كه اگر خوب شود، تا هفت سالگى شُله‏زرد درست كنم و به مردم بدهم.» شوهر خواهر شهيد مى‏گويد: «در دوران نوجوانى ايشان مدّتى را با مادر اصفهان زندگى كردند. به خاطر اين كه من نظامى بودم ومأموريّت‏هاى چند روزه داشتم، ايشان نزد ما بودند تا همسرم تنها نباشد. در مدّتى كه با ما بودند من درس‏هاى اخلاقى زيادى از ايشان ياد گرفتم. ايشان عارف به تمام معنا بود. عشق به خدا و ائمه(ع) دروجودشان موج مى‏زد. نمازشان را مرتّب مى‏خواندند. حتّى به نمازشب هم مقيّد بودند. بسيار مقيّد بودند كه در هر جايى كه هستند،حتما اذان بگويند. حتّى در كلاس درس از معلّم اجازه مى‏گرفتند تا بروند و اذان بگويند.»



    او ديگران را هم به خواندن نماز اوّل وقت تشويق مى‏كرد.



    تا كلاس دوّم راهنمايى بيشتر درس نخواند و بعد از آن ترك تحصيل نمود و به نقّاشى مشغول شد.مسئول هيأت نوجوانان قمربنى‏هاشم(ع) بود.مدّاح اهل‏بيت(ع) بود و اشعارى در مدح ائمه(ع) مى‏گفت و بعد به نوحه خوانى مى‏پرداخت.



    على آراسته ـ برادر شهيد ـ مى‏گويد: «زمانى كه شهيد در كلاس سوّم و در اصفهان نزد خواهرم بودند، در آن‏جا به دليل فضاى قبل ازانقلاب در ماه محرّم مراسم سينه زنى و نوحه خوانى برگزار نمى‏شد. به همين خاطر ايشان تصميم گرفتند، با بچّه‏هاى هم سنّ و سال خودشان هيأتى را تشكيل دهند و مراسم عاشورا و تاسوعا را برگزاركنند. در ابتدا كسى با او همراه نشد، ولى در روزهاى بعد افراد زيادى در هيأت جمع مى‏شدند و حتّى بزرگ‏ترها هم به آن‏جا مى‏آمدند.»



    بى‏بى فاطمه آراسته ـ خواهر شهيد ـ مى‏گويد: «ايشان به من مى‏گفتند: شما براى بچّه‏هايى كه در هيأت هستند، شربت و يا شله‏زرد درست كنيد تا من به آن‏ها بدهم تا تشويق شوند و سال‏هاى ديگر هم به هيأت بيايند. در ضمن اگر همسرت راضى هستند، اين كار را انجام بده.»



    او سعى مى‏كرد جوانان را با قرآن و نماز آشنا كند و خودش ازهر فرصتى براى ياد گرفتن مسائل مذهبى ـ دينى استفاده مى‏نمود. طرز صحيح خواندن نماز را به نوجوان مى‏آموخت و اشكالات آن‏ها را برطرف مى‏كرد. او مانند يك واعظ، مسائل مذهبى را به بچّه‏ها مى‏آموخت. امر به معروف مى‏كرد. ابتدا با افراد دوست مى‏شد،سپس نقاط ضعف آن‏ها را گوشزد مى‏كرد. با افراد ناباب رفت وآمد مى‏كرد تا بتواند از اين طريق آن‏ها را به راه راست هدايت نمايد.



    قبل از انقلاب در تظاهرات شركت مى‏كرد. با مأموران شاه درگيرى‏شد و هر روز با وضع خون آلود به منزل مى‏رفت.



    سيّدجواد آراسته ـ برادر شهيد ـ مى‏گويد: «در تمام راهپيمايى‏ها بود. در تظاهرات «يكشنبه خونين» و حمله‏اى كه به بيمارستان امام‏رضا(ع) شد، حضور داشت. از مدرسه كه تعطيل مى‏شدم، همراه با سيّد هاشم بچّه‏ها را به راهپيمايى مى‏برديم و شعار مى‏داديم. بسيارفعّاليّت مى‏كرد.»



    خواهر شهيد نقل مى‏كند: «ايشان به ما مى‏گفتند: به تظاهرات برويد. و من هم به اتفّاق خانواده به تظاهرات مى‏رفتم و بعد از برگشت اتّفاق‏هاى آن روز را براى هم تعريف مى‏كرديم. در تظاهراتى گاز اشك آور زده بودند كه چشم‏هاى ايشان قرمز شده بود. بسيار نترس بودند.»



    برادر شهيد مى‏گويد: «من در تظاهرات سيّد هاشم و سيّد جواد را ديدم. نزديك آن‏ها رفتم. به محض ديدن من آن‏ها جا خوردند وعكس‏ها و اعلاميّه‏هاى امام را كه شهيد در زير لباس پنهان كرده بود،ريخت. دستپاچه شديم و سريع آن‏ها را جمع كرديم. چون آن‏ها از من كوچك‏تر بودند، فكر مى‏كردند من آن‏ها را دعوا مى‏كنم. در گشت‏هاى شبانه شركت مى‏كرديم. عكس‏هاى امام را از منزل علما تهيّه مى‏نموديم و شب‏ها به ديوارها و ستون‏ها مى‏چسبانديم.»



    غلامرضا قاسم پور ـ دوست شهيد ـ مى‏گويد: «ايشان نوارهاى امام را گوش مى‏داد و حتّى در اختيار ديگران مى‏گذاشت تا آن‏ها همگوش كنند. من اوّلين بار نوار امام را از دست سيّدهاشم گرفتم و گوش دادم.»



    بعد از پيروزى انقلاب اسلامى، با تشكيل بسيج به فرمان حضرت امام خمينى، جزو اوّلين نيروهايى بود كه عضو اين نهاد شد.سيّدجواد آراسته ـ برادر شهيد ـ نقل مى‏كند: «با تشكيل بسيج، من به همراه شهيد در مسجد كرامت ثبت نام كرديم و در گشت‏هاى شبانه شركت داشتيم. اكثر شب‏ها را در پايگاه مسجد بوديم. در سال 1358 كه حادثه‏ى طبس رخ داد، با بسيجيان پايگاه مسجد كرامت خود را به آن‏جا رسانديم. او با منافقين ـ كه به ترور افراد حزب اللّه مى‏پرداختند ـ درگير مى‏شد. او با عدّه‏اى موتور سوار داخل شهر به گشت مى‏پرداخت. در يكى از درگيرى‏ها آجرى به سرش مى‏خورد و بيهوش مى‏شود. بعد از اين كه به هوش مى‏آيد، با خطّ خودش بر روى ديوار نوشت: مرگ بر منافق.



    در سال 1360 هيأتى به نام هيأت فدائيان روح‏اللّه متوسّلين به چهارده معصوم(ع) راه‏اندازى كرد. او به خاطر علاقه‏اى كه به امام داشت، نام هيأت را فدائيان روح الله گذاشت. اين هيأت در ماه محرّم و صفر مراسم سينه‏زنى و نوحه‏خوانى برگزار مى‏كرد.»



    انگيزه‏اش از تأسيس اين هيأت قرار دادن جوانان در راستاى اهداف انقلاب و جمع‏آورى دهد افراد حزب اللّهى و متديّن در يك‏جا و آماده نمودن آن‏ها براى تحقّق آرمان‏هاى انقلاب بود.



    او دوبار به ديدار امام رفت و عكس هم گرفت. در همه جا ازگفتارهاى امام دفاع مى‏كرد.سيّد هاشم آراسته روز دوازده فروردين را ـ كه روز جمهورى اسلامى است ـ روز جشن و شادى و روز يوم اللّه معرّفى كرده است.



    با شروع جنگ تحميلى، در 18 سالگى و در تاريخ 10/10/1359 از طريق بسيج به جبهه‏هاى حق عليه باطلِ ايلام وسرپل ذهاب اعزام شد.به خاطر دفاع از دين و پيام امام خمينى به جبهه رفت. شهيد در دفترچه‏ى خاطرات خود نوشته است: «در سال 1359 ـدر حالى كه 18 سال از عمرم مى‏گذشت ـ توانستم با زحمات زياد به آموزش نظامى اعزام شوم. پس از گذراندن سه روز آموزش كوهپيمايى شركت در چند جلسه‏ى آموزش اسلحه، آماده براى اعزام به جبهه شدم. من با برادرم سيّدجواد و 120 نفر از برادران بسيجى به جبهه‏هاى حق عليه باطل شتافتيم. به هر كدام از ما دو عدد پتوى سياه، يك عدد كوله پشتى، قمقمه، جيب خشاب، پوتين، لباس رزم،كلاه آهنى و كلاه گرم داده بودند. قبل از اعزام هم به عيادت آيت اللّه مرعشى رفتيم. ساعت 4 بعد از ظهر ـ كه مصادف با شب اربعين حسينى بود ـ سه عدد اتوبوس آماده حركت بودند و امّت حزب اللّه، پدر و مادران بسيجى به بدرقه‏ى رزمندگان آمده بودند. حدود 5/4 ماه از شروع جنگ مى‏گذشت. حال عجيبى داشتم. اذان صبح به تهران رسيديم و بعد به سوى غرب حركت كرديم. چون تابه حال به منطقه‏ى جنگى نرفته بوديم. با ديدن تانك‏هاى خودى در بين شهرهاى همدان و باختران ذكر خدا و بسم اللّه بر لب ما جارى مى‏شد.»



    همچنين نوشته است: «بعد از چند روز استقرار در منطقه‏ى جنگى، ما را به تنگه‏ى حاجيان ـ كه از اهميّت ويژه‏اى برخوردار بود ـ بردند. در آن جا قرار بود، تيرآهن‏هاى بزرگى براى ساخت سنگر به فراز قلّه ببريم. هر 6 نفر يك تيرآهن برداشتيم و به طرف قلّه حركت كرديم. به ما گفته بودند. با ديدن خمپاره‏ى منوّر خود را به زمين بيندازيد. و ما منتظر خمپاره‏ى منوّر بوديم. در نزديكى قلّه ناگهان با منوّر منطقه روشن شد و ما بدون توجّه آهن‏ها را انداختيم و روى زمين
    خوابيديم كه آهن‏ها سقوط كرد. چندى نگذشت كه ديده‏بان خبر داد، بر اثر سروصدا و بى احتياطى، دشمن به جنب و جوش آمده و كليه‏ى تانك‏ها را روشن كرده است و قصد حمله دارد. ما ترسيده بوديم. چند دقيقه‏ى بعد خبر مسرّت بخشى به ما دادند و آن اين كه دشمن به خيال اين كه مى‏خواهيم منطقه را زير موشك ببنديم، چهار كيلومترعقب نشينى نموده است.»



    او ابتدا به عنوان يك بسيجى به جبهه اعزام گرديد كه بعد ازمدّتى به عنوان پاسدار رسمى سپاه پاسداران معرّفى شد. در عمليّات‏هاى چزّابه، فتح المبين، بيت المقدّس، والفجر مقدّماتى، والفجر يك، سه و چهار، خيبر، بدر، والفجر 8، كربلاى يك، ميمك وكربلاى دو شركت داشت. در تداركات نيرو، تغذيه و يا خطّ مقدّم فعّاليّت مى‏كرد. درگروه تخريب نيز بود.



    وقتى از مسئوليّتش در جبهه سؤال مى‏شد، مى‏گفت: «من يكرزمنده هستم.»برادر شهيد مى‏گويد: «من عضو سپاه بودم. هر وقت به شهيد مى‏گفتم: بياييد عضو سپاه شويد؟ مى‏گفتند: دوست دارم به عنوان يك بسيجى خدمت كنم تا هم آزاد باشم و هم براى رضاى خدا كارى انجام دهم. اگر عضو سپاه شدم، حقوق بگير مى‏شوم. نمى‏خواهم به خاطر پول كارى انجام دهم.»



    سيّدهاشم آراسته حتّى درجه‏ى فرماندهى را هم قبول نكرد.دوست داشت فقط براى خدا كارى انجام دهد.در جبهه بسيار فعّاليّت مى‏كرد، ولى هيچ وقت از كارهايش در جبهه چيزى نمى‏گفت. زمان اعزام به جبهه از تمام اقوام خداحافظى مى‏نمود.در تشويق كردن و جمع نمودن نيروهاى بسيجى نقش مهمّىداشت. همرزم شهيد مى‏گويد: «باعث و بانى رفتن من به جبهه سيّدهاشم بود و هر وقت مى‏توانست از من سر مى‏زد.»به شهرستان‏ها مى‏رفت و براى جبهه نيرو جمع‏آورى مى‏كرد. او با افراد تازه وارد به گروه تخريب، در خلوت خصوصيّات خاصّ اين تشكيلات را براى آن‏ها بازگو مى‏كرد. طورى افراد را به مسير اعتقادات رهنمود مى‏كرد كه حتّى نوجوانان در شب تاريك و درهواى سرد از بستر خواب برمى‏خاستند و در جايى خلوت به نماز ودعا مشغول مى‏شدند .او به تشكيلات تخريب بُعد معنوى داده بود، چون با شهادت ارتباط مستقيمى داشت.شهيد در مورد كار گروه تخريب مى‏گويد: «كار بچّه‏هاى تخريب در عمليّات‏ها نقش مهمّى را ايفا مى‏كند. كار آن‏ها برداشتن و كاشتن مين،زدن جادّه، خراب كردن پل‏ها، برداشتن موانع از مسير نيروهاىخودى و كاشتن موانع در مقابل دشمن است.»



    او محو روحانيّت و ارتباط با خداوند متعال بود. در واحد تخريب، رزمندگان را به سوى معنويّات سوق مى‏داد. در زمان بيكارىبا رزمندگان هزار تا صلوات مى‏فرستادند. جلسه‏ى قرآن تشكيل مى‏داد. بعد از نماز مغرب و عشا هفت سوره مى‏خواندند. نسبت بهنماز شب و ارتباط با خداوند مقيّد بود.(46)مرتضى نصيرى ـ همرزم شهيد ـ مى‏گويد: «اوّلين بارى كه من ايشان را ديدم، چهره‏ى شاد و خندانى داشتند و مرا مجذوب خودشان كردند. در حال گفتن اذان بودند. شب‏ها مراسم تلاوت قرآن داشتيم و هر شب هفت سوره خوانده مى‏شد و ايشان مطالبى را درمورد سوره‏ها بيان مى‏كردند و احاديثى از ائمه(ع) قرائت مى‏شد.



    ايشان در تمام كارها پيشقدم بودند؛ در برگزارى نماز جماعت، مراسم صبحگاهى و غيره. ايشان بعد از نماز صبح و صرف صبحانه كتاب مطالعه مى‏كردند. از كتاب‏هاى شهيد دستغيب مطالبى را يادداشت مى‏كردند. قبرى حفر كرده بودند و در آن‏جا به راز و نياز به خدامى‏پرداختند. هميشه مى‏گفتند: به اين اميد به جنگ آمده‏ايم تا شهادت نصيب ما شود. و اين ميّسر نمى‏شود، مگر اين كه خود راخالص كنيم. در تمام كارها شركت مى‏كردند؛ در انداختن سفره وغيره....



    در روز جمعه به رزمندگان مى‏گفت: «غسل جمعه و نماز جمعه رافراموش نكنيد.» هميشه در حال ذكر بود و ارتباطش با خدا قطعنمى‏شد.



    برادر شهيد مى‏گويد: «هر وقت به ديدن ايشان مى‏رفتم، يا در حال خواندن زيارت عاشورا و يا نماز شب بودند.»


    همرزم شهيد مى‏گويد: «در مواقع بيكارى ايشان به ما توصيه مى‏كردند: سوره‏هاى كوچك قرآن را حفظ كنيد. در كارهاى دسته جمعى شركت مى‏كردند. با اين كه مسئول تخريب بودند، در مرتّب كردن آسايشگاه، شستن لباس و غيره كمك مى‏كردند و با اين كارديگران هم تشويق مى‏شدند.»



    به خواندن زيارت عاشورا بسيار تأكيد مى‏كرد. مى‏گفت: «اگرنمى‏توانيد زيارت عاشورا را هر صبح بخوانيد، بعد از نماز رو به قبله بايستيد و به امام حسين(ع) سلام دهيد. هميشه با وضو بود. قبل از هرعمليّات دست‏هاى خود را حنا مى‏كرد. مى‏گفت: «مى‏خواهم در زمان جنگ حنا كرده باشم.»



    همرزم شهيد مى‏گويد: «در مقرّ تاكتيكى خود، هميشه پابرهنه بودند. مى‏گفتند: چون اين جا نزديك كربلاست، مجاز نيست كه با كفش باشيم. پوشيدن كفش در اين جا بى‏احترامى به كربلاست.»همرزم شهيد مى‏گويد: «در جبهه مراسم مختلفى برگزار مى‏كردند.



    در صبح جمعه دعاى ندبه، زيارت عاشورا در صبح، خواندن هفت سوره قرآن هر شب و از ساعت 7 تا دوازده شب مراسم سينه‏زنى ونوحه خوانى. اوايل براى ما بسيار سخت بود، چون مكان خواب وغذا خوردن و برگزارى مراسم يك جا بود، ولى بعد عشق مى‏ورزيديم. اگر كسى اعتراضى داشت، شهيد آراسته او را ارشادمى‏كرد. او را به مكانى خلوت مى‏برد و امر به معروف مى‏كرد.»



    در جبهه، در هر كارى پيشقدم بود. پابرهنه كار مى‏كرد. با كسانى ارتباط داشت كه مثل خودش اهل تقوا بودند. افراد را با خود براى خواندن دعاهاى مختلف مى‏برد. با افرادى كه از مرحله ارشادشان گذشته بود، با شدّت بيشترى برخورد مى‏كرد.



    به نوجوانان بها مى‏داد. نمى‏گذاشت وقتشان به بطالت بگذرد. براى آن‏ها احاديث مى‏گفت، شعرهاى عارفانه مى‏سرود. و افرادسعى مى‏كردند كه كارهايشان براى خدا باشد و كسى از اعمال آن‏ها خبردار نشود.



    شهيد در دفترچه‏ى خاطرات خود مى‏نويسد: «در تشكيلات تخريب، شب‏ها دعاى توسّل برگزار مى‏شد. در يكى از شب‏ها برادرىخواب مى‏بيند كه حضرت مهدى (عج) تذكره‏ى كربلاى او را امضا كردند. در شبى ديگر برادرى مشاهده مى‏كند، جوانى آراسته، شمشيربه دست با اسبى وارد مجلس شد. از ايشان مى‏پرسد: آقا، شما از كجا مى‏آييد؟ مى‏گويند: من از خطّ مقدّم مى‏آيم. آمده‏ام تا از شما خبرى بگيرم.»



    سيّدجواد آراسته ـ برادر شهيد ـ مى‏گويد: «از افراد پركار وخستگى‏ناپذير بود. به دنبال جاه و مقام نبود. هر كارى به او گفته مى‏شد، انجام مى‏داد. جلسات دعا، سينه زنى و نوحه خوانى برگزارمى‏كرد. در ماه مبارك رمضان، مراسم احيا، خواندن قرآن و نماز شب برپا مى‏شد. او افرادى را كه دوست داشتند نماز شب بخوانند، آن‏ها را براى نماز شب بيدار مى‏كرد. با تعدادى از رزمندگان و شهدا عقد اخوّت بسته بود.»



    شهيد خاطره‏اى از عمليّات والفجر 8 اين گونه نقل مى‏كند: «درعمليّات والفجر 8 در سنگر نشسته بوديم كه ناگهان صداى چندعراقى را شنيديم. وقتى از سنگر بيرون رفتيم، ديديم چند عراقى با يك دستمال سفيد، به معناى تسليم، در دستشان در نزديكى ما هستند كه بلافاصله ما آن‏ها را اسير نموديم.»



    سيّدهاشم آراسته در دفترچه‏ى خاطرات خود مى‏نويسد: «درعمليّات چزّابه، شب 22 بهمن را از بهترين شب‏هاى خود مى‏دانم.



    شبى نورانى با خمپاره‏ى 60 بود. در خطّ با حاج رمضانعلى عامل و شهيد آخوندى آشنا شدم. شب اوّلى كه به خطّ وارد شديم، آن‏جا برايمان نا آشنا بود. اطراف ما را عراقى‏ها گرفته بودند. مسئول آن‏جا مرا مأمور كرد كه بر فراز تپّه‏اى بروم و در نوك آن سنگر بگيرم و نگهبانى دهم. تيربار ژ 3 را برداشتم و به بالاى تپّه رفتم در آن‏جا سنگرى اختياركردم و تا ساعت 6 صبح نگهبانى مى‏دادم. بعد از خواندن نماز صبح،مدّت بيست يا سى دقيقه خوابم برد. وقتى بيدار شدم، ديدم 300 مترجلوتر 13 يا 14 عراقى در حال حركت هستند. عدّه‏اى مهمّات حمل مى‏كنند و عدّه‏اى سنگر مى‏سازنند. تيربار را برداشتم و به سوى آن‏ها تيراندازى كردم. همه‏ى آن‏ها خوابيدند و آتش دشمن بر روى سنگرم باريدن گرفت. با آرـ پى ـ جى، خمپاره‏ى 60، تك تيرانداز و تيرمستقيم حمله مى‏كرد. رديف اوّل كيسه‏ها خالى شد و چون نمى‏توانستم سنگر را خالى كنم، در همان‏جا ماندم. آتش دشمن كمترشده بود. در هفتاد مترى تپّه، شخصى را ديدم كه اسلحه به دست درحال سينه خيز است و از طرف چپ و راست من، رزمندگان تيراندازىكردند كه او فرياد زد: تيراندازى نكنيد. من ايرانى هستم. او يك پايش قطع شده بود. و من چون نمى‏توانستم در سنگر بمانم، تصميم گرفتم خود را به عقب، به بچّه‏ها برسانم. اسلحه را در سنگر گذاشتم و با خواندن آيت الكرسى و با توكّل به خدا از سنگر خارج شدم و خود را به نيروهاى خودى رساندم كه چند آرـ پى‏ـ جى و تير هم به طرفم زدهشد.»در جبهه دوبار مجروح شد. يك‏بار از ناحيه‏ى گوش و يك‏بار تيربه دستش اصابت كرده بود.



    سيّدجواد آراسته ـ برادر شهيد ـ مى‏گويد: «در عمليّات بيت‏المقدّس شهيد معاون دسته بود. و من هم آرـ پى ـ جى زن بودم.



    در آن عمليّات شهيد در حال صحبت كردن بود كه تيركاليبر 50 به گوش ايشان اصابت كرد كه يك تكّه از گوششان را كند. بلافاصله شهيد اشهدش را گفت و به من وصيّت كرد: راه شهدا را ادامه دهيد. من به او گفتم: طورى نشده است. سالم هستيد. در عمليّات بدر هم ايشان مجروح شدند و در آن‏جا همه فكر مى‏كنند ايشان شهيد شده است كه او را سريع به بيمارستان منتقل مى‏كنند.» همرزم شهيد ـ مى‏گويد: «زمانى كه مجروح مى‏شود، مجروحى ديگر را بر پشت مى‏گيرد و با خود به پشت خطّ حمل مى‏كند. حتّى سلاحش را هم جانگذاشته بود. زمانى كه براى ملاقاتى به بيمارستان رفتم، به ايشان گفتم: شما جايى در بدن نداريد كه سالم باشد. گفتند:حاضرم صدپاره گردد پيكرم، سايه‏ى رهبر بماند برسرم.



    زمانى كه در بيمارستان بسترى بود، راديوى كوچكى تهيّه كرده بود و دعاى كميل را گوش مى‏كرد. بعد از بهبودى نسبى ازمجروحيّت، دوباره به جبهه مى‏رفت و داروهايش را هم با خود مى‏برد.



    هنگامى كه به مرخّصى مى‏آمد، به سركشى از خانواده‏هاى شهدامى‏پرداخت.



    در اكثر محافلى كه براى شهدا تشكيل مى‏شد، او نوحه خوان بود.با نوحه خوانى جوانان را به جبهه رفتن تشويق مى‏كرد.



    به خانواده‏هاى شهدا علاقه داشت. در مراسم تشييع، تعزيه، نوشتن متن روى پارچه، گرفتن گل و غيره شركت مى‏كرد. عكسخودش را كنار عكس شهدا مى‏گذاشت و عكس مى‏گرفت. مى‏گفت:«دعا كنيد من هم شهيد شوم.»



    سيدجواد آراسته ـ برادر شهيد ـ مى‏گويد: «در مراسم تشييع شهدادر شهرستان‏ها شركت مى‏كرد. شب‏هاى جمعه دعاى كميل در منازل خانواده‏هاى شهدا برگزار مى‏كرد.»
    شهيد از جبهه چيزى تعريف نمى‏كرد و در مورد جبهه مى‏گفت: «هدايت كننده اصلى جبهه ابتدا يارى خداوند و بعد همّت رزمندگان و مردم هست. خانواده‏ها فرزندانشان را به جبهه مى‏فرستند تا جبهه پر نيرو باشد. در عمليّات والفجر 4 شاهد بودم برادرى با سه برادر ديگرش در جبهه بودند. آن‏ها 5 پسر بودند كه يكى از برادرانش در جبهه، در عمليّات رمضان شهيد شده بود. آن‏ها براى يارى اسلامآمده بودند. همچنين پدرى كه با ماشين در حال كندن خاكريز بود،



    شاهد شهادت پسرش بود، ولى دست از كار نكشيد. كسانى كه نمى‏توانند به جبهه بيايند، با كمك كردن به جبهه رزمندگان را يارىمى‏كنند.»



    در جبهه رزمندگان را به اطاعت از امر فرماندهى تشويق مى‏كرد.به خانواده‏اش و ديگران توصيه مى‏كرد. «نمازتان را بخوانيد،حافظ دين و پيرو امام باشيد. حجابتان را حفظ كنيد.رهبر را تنها نگذاريد.نماز جمعه‏ها را پر كنيد. جوانان به جبهه بيايند وجبهه‏ها را پر كنند و به حرف امام عزيز گوش فرا دهند.»



    به پدر و مادرش مى‏گفت: «اگر من شهيد شدم گريه نكنيد، چون راضى نيستم. مرا در بهشت رضا(ع) دفن كنيد.»در منطقه‏ى جنگى وسيله‏اى تهيّه مى‏كرد و رزمندگان را با خود به نماز جمعه مى‏برد.
    زمانى كه به مرخّصى مى‏آمد، نماز شبش ترك نمى‏شد.اوازدواج نمى‏كرد. مى‏گفت: «مى‏خواهم دلم و محبّتم يك‏جا به نام جبهه باشد.»



    حسن حيدرى ـ همرزم شهيد ـ مى‏گويد: «ايشان خيلى كم به مرخّصى مى‏رفتند، بيشتر عمرش را در جبهه به سر مى‏برد. تنها مسئله‏اى كه ذهن ايشان را به خود مشغول كرده بود، مسئله‏ى شهادت بود. هر وقت ايشان را مى‏ديدم، مى‏گفتند: دعا كنيد كه شهادت نصيب من هم بشود. ايشان در مراسم شهدا نوحه خوانى مى‏كردند. يك‏بار به من گفتند: به نظر شما كدام يك از ما به شهادت مى‏رسيم و ديگرى مراسم نوحه خوانى برگزار مى‏كند.»



    على آراسته ـ برادر شهيد ـ مى‏گويد: «ايشان هميشه مى‏گفتند: «نمى‏دانم چرا شهادت قسمت من نمى‏شود؟! و از اين بابت رنج مى‏بردند. هر وقت به بهشت‏رضا(ع) مى‏رفتيم. مى‏گفتند: جاى من همين جاست. حتّى قبرش را هم نشان مى‏داد. زمانى كه به شهادت رسيدند، در همان قبر دفن گرديدند.»



    غلامحسين قدمگاهى مى‏گويد: «ايشان مى‏گفتند: شايد من چون سنّت پيغمبر(ص) را به جا نمى‏آورم، به شهادت نمى‏رسم. از ايشان خواستيم كه حتما ازدواج كنند. شرط ايشان اين بود: از لحاظ ايمان وحجاب خوب باشد. بعد از 12 روز خبر شهادت ايشان را آوردند.



    خواهر شهيد مى‏گويد: «آخرين بارى كه به جبهه رفتند، به ما گفتند: حافظ انقلاب و نمازتان باشيد. من به ايشان مى‏گفتم: اگر شما سپاهى هستيد، چرا لباس سپاه تنتان نيست؟ بپوشيد تا ما ببينيم. ايشان گفتند: در معراج شهدا مرا با لباس سپاه مى‏بينيد. همان‏طور هم شد. ما در معراج، در زمان شهادت، ايشان را با لباس سپاه ديديم.»
    غلامحسين قدمگاهى نقل مى‏كند: «آخرين بارى كه ايشان را ديدم، به من گفتند: «من هم با لباس شخصى و هم با لباس سپاه عكس گرفته‏ام. شما با اين قبض عكس‏هايم را دريافت كنيد. من هم عكس‏هاى ايشان را گرفتم و در زمان شهادت از عكس‏هايى كه با لباس سپاه گرفته بودند، ما استفاده كرديم. گويى به ايشان الهام شده بود كه شهيد مى‏شوند.»



    آخرين صحبتش اين بود: «هيئت را پابرجا نگهداريد و مجلس اباعبداللّه(ع) را برگزار كنيد.»



    سيّدجواد آراسته مى‏گويد: «دعاى شهيد اين بود: خداوندا، مرا از شهداى بى غسل و كفن قرار بده. همان‏طور هم شد و ايشان را با همان لباس سبز سپاه با شالگردن سبز آغشته به خون دورگردنش دفن كردند.



    در خواب‏هايمان هم با همان لباس و تركيب در خواب ظاهرمى‏شوند.»



    سيّدهاشم آراسته، در تاريخ 30/7/1365 در جزيره‏ى مجنون به علّت اصابت تركش به بدن به درجه‏ى رفيع شهادت نايل گرديد. پيكرمطهّرش پس از انتقال به زادگاهش، در بهشت رضا(ع) به خاك سپرده شد.



    خواهر شهيد مى‏گويد: «با شهادت ايشان تصميم گرفتيم، راه او را ادامه دهيم. بعد از شهادت ايشان خواب ديدم كه به ديدن مادرمآمده‏اند و به ما توصيه مى‏كنند. نماز را به پا داريد و امام را تنها نگذاريد.»



    برادر شهيد نقل مى‏كند: «ايشان به هيأت و مراسم سينه زنى و نوحه خوانى بسيار علاقه داشتند. بعد از شهادت ايشان دو ـ سه شب مانده به شهادت موسى بن جعفر(ع) در خانه‏ى يكى از شهدا مراسم سينه‏زنى بود. شب خواب ديدم با عدّه‏اى از مردم به طرف حرم مى‏رويم و شهيد آراسته هم با ما بود. وقتى به حرم رسيديم، اذان مى‏گفتند. شهيد را كنار حرم مطهّرامام‏رضا(ع) ديدم كه بعد از اذان نوحه‏ى حضرت زهرا(س) را مى‏خواند.»


    مادر شهيد مى‏گويد: «هر سال نزديك چهل و هشتم خواب شهيد را مى‏بينم. يك سال خواب ديدم به خانه آمد و به من گفت: براى هيأت چيزى كم نيست؟ گفتم: چرا. سفره كم داريم. او بلافاصله سفره تهيّه كرد. هر سال نزديك چهل و هشتم خودش به خوابم مى‏آيد وهرچه كم و كاستى است، برطرف مى‏كند.»


    شهيد در وصيّت‏نامه خود مى‏گويد: «درود فراوان به محمدبن عبداللّه (ص) را كه برانگيخته نشد مگر به خاطر مكارم اخلاق و به خاطر زدودن غبار بردگى و بندگى شيطان. درود بر مولا على (ع) كه با تدبير، نبرد، صبر، مقاومت، ايثار و عبادت و رهبرى راه را نشان داده است. و درود بر سالار شهيدان(ع) كه الگوى شجاعت، شهامت وشهادت گرديد. درود بر منجى عالم بشريّت، يوسف گم گشته‏ى زهراى مرضيّه(س)، درود بر امام عزيز و شهيدان اسلام كه از بهترين هستيشان گذشتند و تقديم رب الارباب نمودند.
    امت حزب اللّه و انسانهاى بيدار، دنيا ذخيره است براى آخرت و مكانى است براى پس‏انداز.



    پدر و مادر عزيز، در صورت شهادتم سعى كنيد تا حدّ امكان متّكى به بنياد شهيد نباشيد.»

  2. 14 کاربر از پست مفید mahmoodmah سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 87
    آخرين نوشته: 8th June 2013, 01:22 PM
  2. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 4th February 2013, 10:39 PM
  3. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 15th June 2012, 09:52 PM
  4. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 16th November 2009, 02:45 PM
  5. معتقدان جدایی دین از سیاست، سیاستمدار نیستند
    توسط kamanabroo در انجمن اخبار سیاسی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 7th November 2009, 01:47 AM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •