شهید سید هاشم آراسته
نام و نام خانوادگى: سيّد هاشم آراسته
نام پدر: سيّد عبّاس
تاريخ و محلّ تولّد: 8/11/1341 ـ مشهد
تاريخ و محلّ شهادت: 30/7/1365 ـ جزيرهى مجنون
آخرين سمت: تخريب چى
زندگی نامه:
سيّدهاشم آراسته ـ فرزند سيّدعبّاس ـ در تاريخ هشتم بهمنماه سال 1341 در شهرستان مشهد چشم به جهان گشود.
سيّدعبّاس آراسته ـ پدر شهيد ـ مىگويد: «از اين كه خداوند فرزندى به ما عطا كرده بود، خوشحال بوديم. اسم او را به علّت اصل و نسب ما به قبيلهى بنىهاشم، هاشم گذاشتيم.او از همان ابتدا با گفتار و رفتار دينى بزرگ شد و از همان كودكى نماز مىخواند.اذان گفتن را ياد گرفته بود و علاقهى زيادى به گفتن اذان داشت. اگر به مهمانى مىرفتيم، او با ما نمىآمد، چون مىخواست موقع نماز بر روى پشت بام اذان بگويد. نماز جماعت او ترك نمىشد.»
مادر شهيد مىگويد: «در كودكى مريض شد، به طورى كه پزشكان او را جواب كردند. نذر كردم كه اگر خوب شود، تا هفت سالگى شُلهزرد درست كنم و به مردم بدهم.» شوهر خواهر شهيد مىگويد: «در دوران نوجوانى ايشان مدّتى را با مادر اصفهان زندگى كردند. به خاطر اين كه من نظامى بودم ومأموريّتهاى چند روزه داشتم، ايشان نزد ما بودند تا همسرم تنها نباشد. در مدّتى كه با ما بودند من درسهاى اخلاقى زيادى از ايشان ياد گرفتم. ايشان عارف به تمام معنا بود. عشق به خدا و ائمه(ع) دروجودشان موج مىزد. نمازشان را مرتّب مىخواندند. حتّى به نمازشب هم مقيّد بودند. بسيار مقيّد بودند كه در هر جايى كه هستند،حتما اذان بگويند. حتّى در كلاس درس از معلّم اجازه مىگرفتند تا بروند و اذان بگويند.»
او ديگران را هم به خواندن نماز اوّل وقت تشويق مىكرد.
تا كلاس دوّم راهنمايى بيشتر درس نخواند و بعد از آن ترك تحصيل نمود و به نقّاشى مشغول شد.مسئول هيأت نوجوانان قمربنىهاشم(ع) بود.مدّاح اهلبيت(ع) بود و اشعارى در مدح ائمه(ع) مىگفت و بعد به نوحه خوانى مىپرداخت.
على آراسته ـ برادر شهيد ـ مىگويد: «زمانى كه شهيد در كلاس سوّم و در اصفهان نزد خواهرم بودند، در آنجا به دليل فضاى قبل ازانقلاب در ماه محرّم مراسم سينه زنى و نوحه خوانى برگزار نمىشد. به همين خاطر ايشان تصميم گرفتند، با بچّههاى هم سنّ و سال خودشان هيأتى را تشكيل دهند و مراسم عاشورا و تاسوعا را برگزاركنند. در ابتدا كسى با او همراه نشد، ولى در روزهاى بعد افراد زيادى در هيأت جمع مىشدند و حتّى بزرگترها هم به آنجا مىآمدند.»
بىبى فاطمه آراسته ـ خواهر شهيد ـ مىگويد: «ايشان به من مىگفتند: شما براى بچّههايى كه در هيأت هستند، شربت و يا شلهزرد درست كنيد تا من به آنها بدهم تا تشويق شوند و سالهاى ديگر هم به هيأت بيايند. در ضمن اگر همسرت راضى هستند، اين كار را انجام بده.»
او سعى مىكرد جوانان را با قرآن و نماز آشنا كند و خودش ازهر فرصتى براى ياد گرفتن مسائل مذهبى ـ دينى استفاده مىنمود. طرز صحيح خواندن نماز را به نوجوان مىآموخت و اشكالات آنها را برطرف مىكرد. او مانند يك واعظ، مسائل مذهبى را به بچّهها مىآموخت. امر به معروف مىكرد. ابتدا با افراد دوست مىشد،سپس نقاط ضعف آنها را گوشزد مىكرد. با افراد ناباب رفت وآمد مىكرد تا بتواند از اين طريق آنها را به راه راست هدايت نمايد.
قبل از انقلاب در تظاهرات شركت مىكرد. با مأموران شاه درگيرىشد و هر روز با وضع خون آلود به منزل مىرفت.
سيّدجواد آراسته ـ برادر شهيد ـ مىگويد: «در تمام راهپيمايىها بود. در تظاهرات «يكشنبه خونين» و حملهاى كه به بيمارستان امامرضا(ع) شد، حضور داشت. از مدرسه كه تعطيل مىشدم، همراه با سيّد هاشم بچّهها را به راهپيمايى مىبرديم و شعار مىداديم. بسيارفعّاليّت مىكرد.»
خواهر شهيد نقل مىكند: «ايشان به ما مىگفتند: به تظاهرات برويد. و من هم به اتفّاق خانواده به تظاهرات مىرفتم و بعد از برگشت اتّفاقهاى آن روز را براى هم تعريف مىكرديم. در تظاهراتى گاز اشك آور زده بودند كه چشمهاى ايشان قرمز شده بود. بسيار نترس بودند.»
برادر شهيد مىگويد: «من در تظاهرات سيّد هاشم و سيّد جواد را ديدم. نزديك آنها رفتم. به محض ديدن من آنها جا خوردند وعكسها و اعلاميّههاى امام را كه شهيد در زير لباس پنهان كرده بود،ريخت. دستپاچه شديم و سريع آنها را جمع كرديم. چون آنها از من كوچكتر بودند، فكر مىكردند من آنها را دعوا مىكنم. در گشتهاى شبانه شركت مىكرديم. عكسهاى امام را از منزل علما تهيّه مىنموديم و شبها به ديوارها و ستونها مىچسبانديم.»
غلامرضا قاسم پور ـ دوست شهيد ـ مىگويد: «ايشان نوارهاى امام را گوش مىداد و حتّى در اختيار ديگران مىگذاشت تا آنها همگوش كنند. من اوّلين بار نوار امام را از دست سيّدهاشم گرفتم و گوش دادم.»
بعد از پيروزى انقلاب اسلامى، با تشكيل بسيج به فرمان حضرت امام خمينى، جزو اوّلين نيروهايى بود كه عضو اين نهاد شد.سيّدجواد آراسته ـ برادر شهيد ـ نقل مىكند: «با تشكيل بسيج، من به همراه شهيد در مسجد كرامت ثبت نام كرديم و در گشتهاى شبانه شركت داشتيم. اكثر شبها را در پايگاه مسجد بوديم. در سال 1358 كه حادثهى طبس رخ داد، با بسيجيان پايگاه مسجد كرامت خود را به آنجا رسانديم. او با منافقين ـ كه به ترور افراد حزب اللّه مىپرداختند ـ درگير مىشد. او با عدّهاى موتور سوار داخل شهر به گشت مىپرداخت. در يكى از درگيرىها آجرى به سرش مىخورد و بيهوش مىشود. بعد از اين كه به هوش مىآيد، با خطّ خودش بر روى ديوار نوشت: مرگ بر منافق.
در سال 1360 هيأتى به نام هيأت فدائيان روحاللّه متوسّلين به چهارده معصوم(ع) راهاندازى كرد. او به خاطر علاقهاى كه به امام داشت، نام هيأت را فدائيان روح الله گذاشت. اين هيأت در ماه محرّم و صفر مراسم سينهزنى و نوحهخوانى برگزار مىكرد.»
انگيزهاش از تأسيس اين هيأت قرار دادن جوانان در راستاى اهداف انقلاب و جمعآورى دهد افراد حزب اللّهى و متديّن در يكجا و آماده نمودن آنها براى تحقّق آرمانهاى انقلاب بود.
او دوبار به ديدار امام رفت و عكس هم گرفت. در همه جا ازگفتارهاى امام دفاع مىكرد.سيّد هاشم آراسته روز دوازده فروردين را ـ كه روز جمهورى اسلامى است ـ روز جشن و شادى و روز يوم اللّه معرّفى كرده است.
با شروع جنگ تحميلى، در 18 سالگى و در تاريخ 10/10/1359 از طريق بسيج به جبهههاى حق عليه باطلِ ايلام وسرپل ذهاب اعزام شد.به خاطر دفاع از دين و پيام امام خمينى به جبهه رفت. شهيد در دفترچهى خاطرات خود نوشته است: «در سال 1359 ـدر حالى كه 18 سال از عمرم مىگذشت ـ توانستم با زحمات زياد به آموزش نظامى اعزام شوم. پس از گذراندن سه روز آموزش كوهپيمايى شركت در چند جلسهى آموزش اسلحه، آماده براى اعزام به جبهه شدم. من با برادرم سيّدجواد و 120 نفر از برادران بسيجى به جبهههاى حق عليه باطل شتافتيم. به هر كدام از ما دو عدد پتوى سياه، يك عدد كوله پشتى، قمقمه، جيب خشاب، پوتين، لباس رزم،كلاه آهنى و كلاه گرم داده بودند. قبل از اعزام هم به عيادت آيت اللّه مرعشى رفتيم. ساعت 4 بعد از ظهر ـ كه مصادف با شب اربعين حسينى بود ـ سه عدد اتوبوس آماده حركت بودند و امّت حزب اللّه، پدر و مادران بسيجى به بدرقهى رزمندگان آمده بودند. حدود 5/4 ماه از شروع جنگ مىگذشت. حال عجيبى داشتم. اذان صبح به تهران رسيديم و بعد به سوى غرب حركت كرديم. چون تابه حال به منطقهى جنگى نرفته بوديم. با ديدن تانكهاى خودى در بين شهرهاى همدان و باختران ذكر خدا و بسم اللّه بر لب ما جارى مىشد.»
همچنين نوشته است: «بعد از چند روز استقرار در منطقهى جنگى، ما را به تنگهى حاجيان ـ كه از اهميّت ويژهاى برخوردار بود ـ بردند. در آن جا قرار بود، تيرآهنهاى بزرگى براى ساخت سنگر به فراز قلّه ببريم. هر 6 نفر يك تيرآهن برداشتيم و به طرف قلّه حركت كرديم. به ما گفته بودند. با ديدن خمپارهى منوّر خود را به زمين بيندازيد. و ما منتظر خمپارهى منوّر بوديم. در نزديكى قلّه ناگهان با منوّر منطقه روشن شد و ما بدون توجّه آهنها را انداختيم و روى زمين
خوابيديم كه آهنها سقوط كرد. چندى نگذشت كه ديدهبان خبر داد، بر اثر سروصدا و بى احتياطى، دشمن به جنب و جوش آمده و كليهى تانكها را روشن كرده است و قصد حمله دارد. ما ترسيده بوديم. چند دقيقهى بعد خبر مسرّت بخشى به ما دادند و آن اين كه دشمن به خيال اين كه مىخواهيم منطقه را زير موشك ببنديم، چهار كيلومترعقب نشينى نموده است.»
او ابتدا به عنوان يك بسيجى به جبهه اعزام گرديد كه بعد ازمدّتى به عنوان پاسدار رسمى سپاه پاسداران معرّفى شد. در عمليّاتهاى چزّابه، فتح المبين، بيت المقدّس، والفجر مقدّماتى، والفجر يك، سه و چهار، خيبر، بدر، والفجر 8، كربلاى يك، ميمك وكربلاى دو شركت داشت. در تداركات نيرو، تغذيه و يا خطّ مقدّم فعّاليّت مىكرد. درگروه تخريب نيز بود.
وقتى از مسئوليّتش در جبهه سؤال مىشد، مىگفت: «من يكرزمنده هستم.»برادر شهيد مىگويد: «من عضو سپاه بودم. هر وقت به شهيد مىگفتم: بياييد عضو سپاه شويد؟ مىگفتند: دوست دارم به عنوان يك بسيجى خدمت كنم تا هم آزاد باشم و هم براى رضاى خدا كارى انجام دهم. اگر عضو سپاه شدم، حقوق بگير مىشوم. نمىخواهم به خاطر پول كارى انجام دهم.»
سيّدهاشم آراسته حتّى درجهى فرماندهى را هم قبول نكرد.دوست داشت فقط براى خدا كارى انجام دهد.در جبهه بسيار فعّاليّت مىكرد، ولى هيچ وقت از كارهايش در جبهه چيزى نمىگفت. زمان اعزام به جبهه از تمام اقوام خداحافظى مىنمود.در تشويق كردن و جمع نمودن نيروهاى بسيجى نقش مهمّىداشت. همرزم شهيد مىگويد: «باعث و بانى رفتن من به جبهه سيّدهاشم بود و هر وقت مىتوانست از من سر مىزد.»به شهرستانها مىرفت و براى جبهه نيرو جمعآورى مىكرد. او با افراد تازه وارد به گروه تخريب، در خلوت خصوصيّات خاصّ اين تشكيلات را براى آنها بازگو مىكرد. طورى افراد را به مسير اعتقادات رهنمود مىكرد كه حتّى نوجوانان در شب تاريك و درهواى سرد از بستر خواب برمىخاستند و در جايى خلوت به نماز ودعا مشغول مىشدند .او به تشكيلات تخريب بُعد معنوى داده بود، چون با شهادت ارتباط مستقيمى داشت.شهيد در مورد كار گروه تخريب مىگويد: «كار بچّههاى تخريب در عمليّاتها نقش مهمّى را ايفا مىكند. كار آنها برداشتن و كاشتن مين،زدن جادّه، خراب كردن پلها، برداشتن موانع از مسير نيروهاىخودى و كاشتن موانع در مقابل دشمن است.»
او محو روحانيّت و ارتباط با خداوند متعال بود. در واحد تخريب، رزمندگان را به سوى معنويّات سوق مىداد. در زمان بيكارىبا رزمندگان هزار تا صلوات مىفرستادند. جلسهى قرآن تشكيل مىداد. بعد از نماز مغرب و عشا هفت سوره مىخواندند. نسبت بهنماز شب و ارتباط با خداوند مقيّد بود.(46)مرتضى نصيرى ـ همرزم شهيد ـ مىگويد: «اوّلين بارى كه من ايشان را ديدم، چهرهى شاد و خندانى داشتند و مرا مجذوب خودشان كردند. در حال گفتن اذان بودند. شبها مراسم تلاوت قرآن داشتيم و هر شب هفت سوره خوانده مىشد و ايشان مطالبى را درمورد سورهها بيان مىكردند و احاديثى از ائمه(ع) قرائت مىشد.
ايشان در تمام كارها پيشقدم بودند؛ در برگزارى نماز جماعت، مراسم صبحگاهى و غيره. ايشان بعد از نماز صبح و صرف صبحانه كتاب مطالعه مىكردند. از كتابهاى شهيد دستغيب مطالبى را يادداشت مىكردند. قبرى حفر كرده بودند و در آنجا به راز و نياز به خدامىپرداختند. هميشه مىگفتند: به اين اميد به جنگ آمدهايم تا شهادت نصيب ما شود. و اين ميّسر نمىشود، مگر اين كه خود راخالص كنيم. در تمام كارها شركت مىكردند؛ در انداختن سفره وغيره....
در روز جمعه به رزمندگان مىگفت: «غسل جمعه و نماز جمعه رافراموش نكنيد.» هميشه در حال ذكر بود و ارتباطش با خدا قطعنمىشد.
برادر شهيد مىگويد: «هر وقت به ديدن ايشان مىرفتم، يا در حال خواندن زيارت عاشورا و يا نماز شب بودند.»
همرزم شهيد مىگويد: «در مواقع بيكارى ايشان به ما توصيه مىكردند: سورههاى كوچك قرآن را حفظ كنيد. در كارهاى دسته جمعى شركت مىكردند. با اين كه مسئول تخريب بودند، در مرتّب كردن آسايشگاه، شستن لباس و غيره كمك مىكردند و با اين كارديگران هم تشويق مىشدند.»
به خواندن زيارت عاشورا بسيار تأكيد مىكرد. مىگفت: «اگرنمىتوانيد زيارت عاشورا را هر صبح بخوانيد، بعد از نماز رو به قبله بايستيد و به امام حسين(ع) سلام دهيد. هميشه با وضو بود. قبل از هرعمليّات دستهاى خود را حنا مىكرد. مىگفت: «مىخواهم در زمان جنگ حنا كرده باشم.»
همرزم شهيد مىگويد: «در مقرّ تاكتيكى خود، هميشه پابرهنه بودند. مىگفتند: چون اين جا نزديك كربلاست، مجاز نيست كه با كفش باشيم. پوشيدن كفش در اين جا بىاحترامى به كربلاست.»همرزم شهيد مىگويد: «در جبهه مراسم مختلفى برگزار مىكردند.
در صبح جمعه دعاى ندبه، زيارت عاشورا در صبح، خواندن هفت سوره قرآن هر شب و از ساعت 7 تا دوازده شب مراسم سينهزنى ونوحه خوانى. اوايل براى ما بسيار سخت بود، چون مكان خواب وغذا خوردن و برگزارى مراسم يك جا بود، ولى بعد عشق مىورزيديم. اگر كسى اعتراضى داشت، شهيد آراسته او را ارشادمىكرد. او را به مكانى خلوت مىبرد و امر به معروف مىكرد.»
در جبهه، در هر كارى پيشقدم بود. پابرهنه كار مىكرد. با كسانى ارتباط داشت كه مثل خودش اهل تقوا بودند. افراد را با خود براى خواندن دعاهاى مختلف مىبرد. با افرادى كه از مرحله ارشادشان گذشته بود، با شدّت بيشترى برخورد مىكرد.
به نوجوانان بها مىداد. نمىگذاشت وقتشان به بطالت بگذرد. براى آنها احاديث مىگفت، شعرهاى عارفانه مىسرود. و افرادسعى مىكردند كه كارهايشان براى خدا باشد و كسى از اعمال آنها خبردار نشود.
شهيد در دفترچهى خاطرات خود مىنويسد: «در تشكيلات تخريب، شبها دعاى توسّل برگزار مىشد. در يكى از شبها برادرىخواب مىبيند كه حضرت مهدى (عج) تذكرهى كربلاى او را امضا كردند. در شبى ديگر برادرى مشاهده مىكند، جوانى آراسته، شمشيربه دست با اسبى وارد مجلس شد. از ايشان مىپرسد: آقا، شما از كجا مىآييد؟ مىگويند: من از خطّ مقدّم مىآيم. آمدهام تا از شما خبرى بگيرم.»
سيّدجواد آراسته ـ برادر شهيد ـ مىگويد: «از افراد پركار وخستگىناپذير بود. به دنبال جاه و مقام نبود. هر كارى به او گفته مىشد، انجام مىداد. جلسات دعا، سينه زنى و نوحه خوانى برگزارمىكرد. در ماه مبارك رمضان، مراسم احيا، خواندن قرآن و نماز شب برپا مىشد. او افرادى را كه دوست داشتند نماز شب بخوانند، آنها را براى نماز شب بيدار مىكرد. با تعدادى از رزمندگان و شهدا عقد اخوّت بسته بود.»
شهيد خاطرهاى از عمليّات والفجر 8 اين گونه نقل مىكند: «درعمليّات والفجر 8 در سنگر نشسته بوديم كه ناگهان صداى چندعراقى را شنيديم. وقتى از سنگر بيرون رفتيم، ديديم چند عراقى با يك دستمال سفيد، به معناى تسليم، در دستشان در نزديكى ما هستند كه بلافاصله ما آنها را اسير نموديم.»
سيّدهاشم آراسته در دفترچهى خاطرات خود مىنويسد: «درعمليّات چزّابه، شب 22 بهمن را از بهترين شبهاى خود مىدانم.
شبى نورانى با خمپارهى 60 بود. در خطّ با حاج رمضانعلى عامل و شهيد آخوندى آشنا شدم. شب اوّلى كه به خطّ وارد شديم، آنجا برايمان نا آشنا بود. اطراف ما را عراقىها گرفته بودند. مسئول آنجا مرا مأمور كرد كه بر فراز تپّهاى بروم و در نوك آن سنگر بگيرم و نگهبانى دهم. تيربار ژ 3 را برداشتم و به بالاى تپّه رفتم در آنجا سنگرى اختياركردم و تا ساعت 6 صبح نگهبانى مىدادم. بعد از خواندن نماز صبح،مدّت بيست يا سى دقيقه خوابم برد. وقتى بيدار شدم، ديدم 300 مترجلوتر 13 يا 14 عراقى در حال حركت هستند. عدّهاى مهمّات حمل مىكنند و عدّهاى سنگر مىسازنند. تيربار را برداشتم و به سوى آنها تيراندازى كردم. همهى آنها خوابيدند و آتش دشمن بر روى سنگرم باريدن گرفت. با آرـ پى ـ جى، خمپارهى 60، تك تيرانداز و تيرمستقيم حمله مىكرد. رديف اوّل كيسهها خالى شد و چون نمىتوانستم سنگر را خالى كنم، در همانجا ماندم. آتش دشمن كمترشده بود. در هفتاد مترى تپّه، شخصى را ديدم كه اسلحه به دست درحال سينه خيز است و از طرف چپ و راست من، رزمندگان تيراندازىكردند كه او فرياد زد: تيراندازى نكنيد. من ايرانى هستم. او يك پايش قطع شده بود. و من چون نمىتوانستم در سنگر بمانم، تصميم گرفتم خود را به عقب، به بچّهها برسانم. اسلحه را در سنگر گذاشتم و با خواندن آيت الكرسى و با توكّل به خدا از سنگر خارج شدم و خود را به نيروهاى خودى رساندم كه چند آرـ پىـ جى و تير هم به طرفم زدهشد.»در جبهه دوبار مجروح شد. يكبار از ناحيهى گوش و يكبار تيربه دستش اصابت كرده بود.
سيّدجواد آراسته ـ برادر شهيد ـ مىگويد: «در عمليّات بيتالمقدّس شهيد معاون دسته بود. و من هم آرـ پى ـ جى زن بودم.
در آن عمليّات شهيد در حال صحبت كردن بود كه تيركاليبر 50 به گوش ايشان اصابت كرد كه يك تكّه از گوششان را كند. بلافاصله شهيد اشهدش را گفت و به من وصيّت كرد: راه شهدا را ادامه دهيد. من به او گفتم: طورى نشده است. سالم هستيد. در عمليّات بدر هم ايشان مجروح شدند و در آنجا همه فكر مىكنند ايشان شهيد شده است كه او را سريع به بيمارستان منتقل مىكنند.» همرزم شهيد ـ مىگويد: «زمانى كه مجروح مىشود، مجروحى ديگر را بر پشت مىگيرد و با خود به پشت خطّ حمل مىكند. حتّى سلاحش را هم جانگذاشته بود. زمانى كه براى ملاقاتى به بيمارستان رفتم، به ايشان گفتم: شما جايى در بدن نداريد كه سالم باشد. گفتند:حاضرم صدپاره گردد پيكرم، سايهى رهبر بماند برسرم.
زمانى كه در بيمارستان بسترى بود، راديوى كوچكى تهيّه كرده بود و دعاى كميل را گوش مىكرد. بعد از بهبودى نسبى ازمجروحيّت، دوباره به جبهه مىرفت و داروهايش را هم با خود مىبرد.
هنگامى كه به مرخّصى مىآمد، به سركشى از خانوادههاى شهدامىپرداخت.
در اكثر محافلى كه براى شهدا تشكيل مىشد، او نوحه خوان بود.با نوحه خوانى جوانان را به جبهه رفتن تشويق مىكرد.
به خانوادههاى شهدا علاقه داشت. در مراسم تشييع، تعزيه، نوشتن متن روى پارچه، گرفتن گل و غيره شركت مىكرد. عكسخودش را كنار عكس شهدا مىگذاشت و عكس مىگرفت. مىگفت:«دعا كنيد من هم شهيد شوم.»
سيدجواد آراسته ـ برادر شهيد ـ مىگويد: «در مراسم تشييع شهدادر شهرستانها شركت مىكرد. شبهاى جمعه دعاى كميل در منازل خانوادههاى شهدا برگزار مىكرد.»
شهيد از جبهه چيزى تعريف نمىكرد و در مورد جبهه مىگفت: «هدايت كننده اصلى جبهه ابتدا يارى خداوند و بعد همّت رزمندگان و مردم هست. خانوادهها فرزندانشان را به جبهه مىفرستند تا جبهه پر نيرو باشد. در عمليّات والفجر 4 شاهد بودم برادرى با سه برادر ديگرش در جبهه بودند. آنها 5 پسر بودند كه يكى از برادرانش در جبهه، در عمليّات رمضان شهيد شده بود. آنها براى يارى اسلامآمده بودند. همچنين پدرى كه با ماشين در حال كندن خاكريز بود،
شاهد شهادت پسرش بود، ولى دست از كار نكشيد. كسانى كه نمىتوانند به جبهه بيايند، با كمك كردن به جبهه رزمندگان را يارىمىكنند.»
در جبهه رزمندگان را به اطاعت از امر فرماندهى تشويق مىكرد.به خانوادهاش و ديگران توصيه مىكرد. «نمازتان را بخوانيد،حافظ دين و پيرو امام باشيد. حجابتان را حفظ كنيد.رهبر را تنها نگذاريد.نماز جمعهها را پر كنيد. جوانان به جبهه بيايند وجبههها را پر كنند و به حرف امام عزيز گوش فرا دهند.»
به پدر و مادرش مىگفت: «اگر من شهيد شدم گريه نكنيد، چون راضى نيستم. مرا در بهشت رضا(ع) دفن كنيد.»در منطقهى جنگى وسيلهاى تهيّه مىكرد و رزمندگان را با خود به نماز جمعه مىبرد.
زمانى كه به مرخّصى مىآمد، نماز شبش ترك نمىشد.اوازدواج نمىكرد. مىگفت: «مىخواهم دلم و محبّتم يكجا به نام جبهه باشد.»
حسن حيدرى ـ همرزم شهيد ـ مىگويد: «ايشان خيلى كم به مرخّصى مىرفتند، بيشتر عمرش را در جبهه به سر مىبرد. تنها مسئلهاى كه ذهن ايشان را به خود مشغول كرده بود، مسئلهى شهادت بود. هر وقت ايشان را مىديدم، مىگفتند: دعا كنيد كه شهادت نصيب من هم بشود. ايشان در مراسم شهدا نوحه خوانى مىكردند. يكبار به من گفتند: به نظر شما كدام يك از ما به شهادت مىرسيم و ديگرى مراسم نوحه خوانى برگزار مىكند.»
على آراسته ـ برادر شهيد ـ مىگويد: «ايشان هميشه مىگفتند: «نمىدانم چرا شهادت قسمت من نمىشود؟! و از اين بابت رنج مىبردند. هر وقت به بهشترضا(ع) مىرفتيم. مىگفتند: جاى من همين جاست. حتّى قبرش را هم نشان مىداد. زمانى كه به شهادت رسيدند، در همان قبر دفن گرديدند.»
غلامحسين قدمگاهى مىگويد: «ايشان مىگفتند: شايد من چون سنّت پيغمبر(ص) را به جا نمىآورم، به شهادت نمىرسم. از ايشان خواستيم كه حتما ازدواج كنند. شرط ايشان اين بود: از لحاظ ايمان وحجاب خوب باشد. بعد از 12 روز خبر شهادت ايشان را آوردند.
خواهر شهيد مىگويد: «آخرين بارى كه به جبهه رفتند، به ما گفتند: حافظ انقلاب و نمازتان باشيد. من به ايشان مىگفتم: اگر شما سپاهى هستيد، چرا لباس سپاه تنتان نيست؟ بپوشيد تا ما ببينيم. ايشان گفتند: در معراج شهدا مرا با لباس سپاه مىبينيد. همانطور هم شد. ما در معراج، در زمان شهادت، ايشان را با لباس سپاه ديديم.»
غلامحسين قدمگاهى نقل مىكند: «آخرين بارى كه ايشان را ديدم، به من گفتند: «من هم با لباس شخصى و هم با لباس سپاه عكس گرفتهام. شما با اين قبض عكسهايم را دريافت كنيد. من هم عكسهاى ايشان را گرفتم و در زمان شهادت از عكسهايى كه با لباس سپاه گرفته بودند، ما استفاده كرديم. گويى به ايشان الهام شده بود كه شهيد مىشوند.»
آخرين صحبتش اين بود: «هيئت را پابرجا نگهداريد و مجلس اباعبداللّه(ع) را برگزار كنيد.»
سيّدجواد آراسته مىگويد: «دعاى شهيد اين بود: خداوندا، مرا از شهداى بى غسل و كفن قرار بده. همانطور هم شد و ايشان را با همان لباس سبز سپاه با شالگردن سبز آغشته به خون دورگردنش دفن كردند.
در خوابهايمان هم با همان لباس و تركيب در خواب ظاهرمىشوند.»
سيّدهاشم آراسته، در تاريخ 30/7/1365 در جزيرهى مجنون به علّت اصابت تركش به بدن به درجهى رفيع شهادت نايل گرديد. پيكرمطهّرش پس از انتقال به زادگاهش، در بهشت رضا(ع) به خاك سپرده شد.
خواهر شهيد مىگويد: «با شهادت ايشان تصميم گرفتيم، راه او را ادامه دهيم. بعد از شهادت ايشان خواب ديدم كه به ديدن مادرمآمدهاند و به ما توصيه مىكنند. نماز را به پا داريد و امام را تنها نگذاريد.»
برادر شهيد نقل مىكند: «ايشان به هيأت و مراسم سينه زنى و نوحه خوانى بسيار علاقه داشتند. بعد از شهادت ايشان دو ـ سه شب مانده به شهادت موسى بن جعفر(ع) در خانهى يكى از شهدا مراسم سينهزنى بود. شب خواب ديدم با عدّهاى از مردم به طرف حرم مىرويم و شهيد آراسته هم با ما بود. وقتى به حرم رسيديم، اذان مىگفتند. شهيد را كنار حرم مطهّرامامرضا(ع) ديدم كه بعد از اذان نوحهى حضرت زهرا(س) را مىخواند.»
مادر شهيد مىگويد: «هر سال نزديك چهل و هشتم خواب شهيد را مىبينم. يك سال خواب ديدم به خانه آمد و به من گفت: براى هيأت چيزى كم نيست؟ گفتم: چرا. سفره كم داريم. او بلافاصله سفره تهيّه كرد. هر سال نزديك چهل و هشتم خودش به خوابم مىآيد وهرچه كم و كاستى است، برطرف مىكند.»
شهيد در وصيّتنامه خود مىگويد: «درود فراوان به محمدبن عبداللّه (ص) را كه برانگيخته نشد مگر به خاطر مكارم اخلاق و به خاطر زدودن غبار بردگى و بندگى شيطان. درود بر مولا على (ع) كه با تدبير، نبرد، صبر، مقاومت، ايثار و عبادت و رهبرى راه را نشان داده است. و درود بر سالار شهيدان(ع) كه الگوى شجاعت، شهامت وشهادت گرديد. درود بر منجى عالم بشريّت، يوسف گم گشتهى زهراى مرضيّه(س)، درود بر امام عزيز و شهيدان اسلام كه از بهترين هستيشان گذشتند و تقديم رب الارباب نمودند.
امت حزب اللّه و انسانهاى بيدار، دنيا ذخيره است براى آخرت و مكانى است براى پسانداز.
پدر و مادر عزيز، در صورت شهادتم سعى كنيد تا حدّ امكان متّكى به بنياد شهيد نباشيد.»






پاسخ با نقل قول


علاقه مندی ها (Bookmarks)