*دفتر سوم*
1 - شغال در خم رنگ
شغالی به درونِ خم رنگآميزی رفت و بعد از ساعتی بيرون آمد، رنگش عوض شده بود.
وقتی آفتاب به او می تابيد، رنگها می درخشيد و رنگارنگ می شد. سبز و سرخ و آبی و زرد و. .. شغال مغرور شد و گفت: من طاووس بهشتی ام!
پيش شغالان رفت و مغرورانه ايستاد. شغالان پرسيدند: چه شده كه مغرور و شادكام هستی؟ غرورداری و از ما دوری می كنی؟ اين تكبّر و غرور برای چيست؟
يكی از شغالان گفت: ای شغالك آيا مكر و حيلهای در كار داری؟ يا واقعاً پاك و زيبا شدهای؟ آيا قصدِ فريب مردم را داری؟
شغال گفت: در رنگهای زيبای من نگاه كن، مانند گلستان صد رنگ و پرنشاط هستم. مرا ستايش كنيد و گوش به فرمان من باشيد. من افتخار دنيا و اساس دين هستم.
من نشانه لطف خدا هستم، زيبايی من تفسير عظمت خداوند است. ديگر به من شغال نگوييد. كدام شغال اينقدر زيبايی دارد؟!
شغالان دور او جمع شدند او را ستايش كردند و گفتند ای والای زيبا، تو را چه بناميم؟ گفت من طاووس نر هستم.
شغالان گفتند: آيا صدايت مثل طاووس است؟ گفت: نه، نيست. گفتند: پس طاووس نيستی. دروغ می گويی. زيبايی و صدای طاووس هديه خدايی است.
تو از ظاهر سازی و ادعا به بزرگی نمی رسی.
2 - مرد لاف زن
يك مرد لاف زن، پوست دنبهای چرب در خانه داشت و هر روز لب و سبيل خود را چرب می كرد و به مجلس ثروتمندان می رفت.
چنين وانمود ميكرد كه غذای چرب خورده است. دست به سبيل خود می كشيد تا به حاضران بفهماند كه اين هم دليل راستی گفتار من.
امّا شكمش از گرسنگی ناله می كرد كه ای درغگو، خدا حيله و مكر تو را آشكار كند! اين لاف و دروغ تو ما را آتش می زند.
الهی آن سبيل چرب تو كنده شود، اگر تو اين همه لافِ دروغ نمی زدی ، لااقل يك نفر رحم می كرد و چيزی به ما می داد.
ای مرد ابله، لاف و خودنمايی، روزی و نعمت را از آدم دور می كند. شكم مرد، دشمن سبيل او شده بود و يكسره دعا می كرد كه خدايا اين درغگو را رسوا كن
تا بخشندگان بر ما رحم كنند و چيزی به اين شكم و روده برسد.
عاقبت دعای شكم مستجاب شد و روزی گربهای آمد و آن دنبه چرب را ربود. اهل خانه دنبال گربه دويدند ولی گربه دنبه را برد.
پسر آن مرد از ترس اينكه پدر او را تنبيه كند رنگش پريد و به مجلس دويد و با صدای بلند گفت پدر! پدر! گربه دنبه را برد.
آن دنبهای كه هر روز صبح لب و سبيلت را با آن چرب می كردی. من نتوانستم آن را از گربه بگيرم. حاضران مجلس خنديدند.
آنگاه بر آن مرد دلسوزی كردند و غذايش دادند. مرد ديد كه راستگویی سودمندتر است از لاف و دروغ.
علاقه مندی ها (Bookmarks)