آگاهی دادن شاپور خسرو را از شیرین
مالک سرمست و ساقی باده در دست
نوای چنگ میشد شست در شست
درامد گلرخی چون سرو آزاد
ز دلداران خسرو بادل شاد
که بر دربار خواهد بنده شاپور
چه فرمائی درآید یا شود دور
ز شادی خواست خسرو جستن از جای
دگر ره عقل راشد کار فرمای
بفرمودش دراوردن بدرگاه
ز دلگرمی بجوش امد دل شاه
که بد دل در برش ز امید و از بیم
به شمشیر خطر گشته بدو نیم
همیشه چشم بر ره دل دو نیم است
بلای چشم بر راهی عظیم است
اگرچه هیچ غم بی دردسر نیست
غمی از چشم بر راهی بتر نیست
مبادا هیچکس را چشم دیده بر راه
کز او رخ زرد گردد عمر کوتاه
درآمد نقش بند ما نوی دست
زمین را نقش های بوسه می بست
زمین بوسید و خود بر جای میبود
به رسم بندگان بر پای میبود
گرامی کردش از تمکین خود شاه
نشاند او را و خالی کرد خر گاه
بپرسید از نشان و کوه و دشتش
شگفتی ها که بود از سر گذشتش
دعا برداشت اول مرد هشیار
که شه را زندگانی باد بسیار
مظفر باد بر دشمن سپاهش
میفتاد از سر دولت کلاهش
مرادش با سعادت رهسپر باد
ز نو هر روزش اقبالی دگر باد
حدیث بنده را در چاه سازی
بساطی هست با لختی درازی
چو شه فرمود گفتن چون نگویم
رضای شاه جویم چون نجویم
وز اول تا بآخر انچه دانست
فرو خواند آنچه خواندن می توانست
از آن پنهان شدن چون مرغ از انبوه
وز آن پیدا شدن چون چشمه در کوه
به هر چشمه شدن هر صبح گاهی
برآوردن مقنع وار ماهی
وز آنصورت بصورت باز خوردن
به افسون فتنه ای را فتنه کردن
وز آن چون هندوان بردش ز راهش
فرستادن بتر کستان شاهش
سخن چون زان بهار نوبر آمد
خروشی بی خود از خسرو برآمد
به خواهش گفت که آن خورشید رخسار
بگو تا چون بدست آمد دگربار
مهندس گفت کردم هشیاری
دگر اقبال خسرو کرد یاری
چو چشم تیر گر جاسوس گشتم
بدکان گمانگر برگذشتم
بدست اوردم آن سرو روان را
بت سنگین دل سیمین میان را
چه دیدم تیز رائی تازه روئی
مسیحی بسته در هر تار موئی
همه رخ گل چو بادامه ز نغزی
همه تن دل چو بادام دو مغزی
میانی یافتم کز ساق تا روی
دو عالم را گره بسته به یک موی
دهانی کرده بر تنگیش زوری
چو خوزستانی اندر چشم موری
نبوسیده لبش بر هیچ هستی
مگر آیینه را آنهم به مستی
نکرده دست او با کس درازی
مگر با زلف خود و انهم به بازی
بسی لاغرتر از مویش میانش
بسی شیرین تر از نامش دهانش
اگر چه فتنه عالم شد ان ماه
چو عالم فتنه شد بر صورت شاه
چو مه را دل برفتن تیز کردم
پس آنگه چاره شبدیز کردم
رونده ماه را بر پشت شبرنگ
فرستادم بچندین رنگ و نیرنگ
من اینجا مدتی رنجور ماندم
بدین عذر از رکابش دور ماندم
کنون دانم که ان سختی کشیده
بمشگوی ملک باشد رسیده
شه از دلدادگی دربر گرفتش
قدم تا فرق در گوهر گرفتش
سپاسش را طراز آستین کرد
بر او بسیار بسیار آفرین کرد
جدیث چشمه و سرشتن ماه
درستی داد قولش را بر شاه
ملک نیز آنچه در ره دید یکسر
یکایک باز گفت از خیر و از شر
حقیقت گشتشان کآن مرغ دمساز
باقصای مداین کرده پرواز
قرار آن شد که دیگر باره شاپور
چو پروانه شود دنبال آن نور
زمرد را سوی کان آورد باز
ریاحین را ببستان اورد باز
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
علاقه مندی ها (Bookmarks)