فرض کنید!
روزی پیامبر (ص) حضرت علی (ع ) را برای تعدادی از مسلمانان به شهر دیگری بفرستد.
حضرت تنها این موضوع رابا فاطمه (ص) در میان بگذارد و اصحاب بی خبر.
به نماز ظهرنرسیده علی (ع )را نبینند,سلمان و ابوذر و مابقی یاران و دوستان به منزل حضرت بروند و جویای امیر المومنین شوند و نگران.
یقین دارند که ابوالحسن یک تنه حریف است,اما دلتنگیشان چاره ای ندارد.
حتی کسانی که چشم دیدن مولارا هم ندارند پیگیر هستند.
این وسط یک عده ای هستند که نمی دانند باید سراغ چه کسی را بگیرند اما از چشم انتظاری خسته می شوند
حتی جذامی و ان جوان یهودی هم دلتنگ می شوند.
خود پیامبر هم شاید......
یعنی همان حضور حضرت برایشان کافی است.
یک هفته می گذرد که دیگر یاران جانی طاقتشان طاق می شود و بارو بندیل می بندند و می روند که از پیامبرادرس بگیرند و راهی شوند که از دور بوی خوشی به مشام جانشان میرسد و به استقبال مولایشان می روند.
این صحنه را تصور کنید!
چه همهمه ای میشود,به دست و پای مولا می افتند.
هرکس حرف دل خودش را میزند و حضرت امیر (ع) پاسخ همه را می دهد.
سلمان چه اشکی میریزد.بغض امان ابوذر را بریده است و .....
*************************
گاهی بغض کردیم و گاهی چند قطره اشک..
اما هیچ وقت بار نبستیم که به دنبال مولایمان برویم.
حضورش را این قدر حس نکردیم که غیبتش را باور کنیم.
دلتنگش شده ایم برای لحظات سخت زندگیمان
حتی لحضه ای هم خوب نبودیم که جمالش را ببینیم و دلداده شویم
عاشق شده ایم! اما هیچ ربطی به اماممان ندارد.
بارها و بارها هوای مان را داشته اما یک بار هم هوایش به سرمان نزده
هیچ شب جمعه ای را با باور این که ممکن است فردا ظهور کند,صبح نکردیم.
دردهایمان را شنیده ودوا کرده و ما هر روز بر دردش افزودیم هیچ قدمی برای امدنش بر نداشتیم.
و اما ....
او هنوزقرن هاست که برای من و تو و همه کائنات روی زمین دعا میکند.
استغفار گناه مارا میکند
بهترین ها را برای مان استجابت می کند.
دلش را به خوب اندک مانخوش کرده است و
ما هنوز غافلیم که زندگی مان از کجا اب حیات می خورد.
عطیه توتونچیان
ماهنامه داخلی بیرق
علاقه مندی ها (Bookmarks)