دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 5 , از مجموع 5

موضوع: نمـایش احسـاس با عکـس

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #3
    همکار تالار موبایل
    نوشته ها
    1,025
    ارسال تشکر
    8,185
    دریافت تشکر: 3,427
    قدرت امتیاز دهی
    25844
    Array

    پیش فرض پاسخ : نمـایش احسـاس با عکـس



    دیگر نه اشکم را خواهی دید و نه خورد شدنم را…خدا…من…تو… حافظ….خداحافظ!
    راز زندگی این است…..
    همچون بید خم شو و چون بلوط مقاومت کن.
    انعطاف در عین اقتدار…..



    از هیچ کار بچگیم پشیمان نیستم جز این که آرزو داشتم بــــــــــــزرگ شوم …
    طعم تلخ قهوه
    پک‌های عمیق و با فاصله به سیگار
    یک نگاه سرد و آرام … خیره به خالی‌ پر از دود اتاق
    و صفحه برفکی تلویزیون قدیمی‌ همراه با خشی خشی بم…
    تکمیل میشود خواب آلودگی روز‌های من …
    چقدر وقت دارم … به هیچ چیز … فکر نکنم
    هوای اینجا بدجور دو نفره است…
    ولی یک نفر جایش خالیست…
    اگر درد داری …
    تحمل کن …
    روی هم که تلمبار شد …
    دیگر نمی فهمی کدام درد از کجاست. ..!!
    کم کم خودش بی حس میشود ….!
    موهایم را
    آنقدر کوتاه میکنم
    تا خاطره انگشتانت را
    از یاد ببرند …
    دیری نمی پاید،
    خاطراتت
    دوباره می رویند .. !!
    به سلام ها دل نمی بندم
    از خداحافظی ها غمگین نمی شوم
    دیگر عادت کرده ام به تکرار یکنواخت دوری و دوستی خورشید و ماه
    چه اصراری است ؟!
    من که می دانم ، تو هم می دانی
    می دانی با تلقین دوست داشتن نمی شود کسی رو دوست داشت
    ساده باش ، مــــرد باش و باور کن چیزی که
    در وجودت نداری برایِ من …
    اگر روزی عاشق شدی …
    قصه ات را برای هیچکس بازگو نکن …
    این روزها چشم حسودان به دود اسپند عادت کرده ..!
    می خواهم ” ذره ذره ” داشته باشمت
    اما
    برای همیشه
    همینقدر که سایه ات بر تنهایی ام باشد
    کافیست
    … …”خورشید” نمی خواهم
    تو را پنهان می خواهم
    برای خودم
    تنها برای خودم
    نتـــــــــرس . . .
    اگـــــــر همــــــــ بخـــــواهمــــــــ
    از ایـــن دیــــــــوانـه تـر نمیــشومـــــــــ !
    گفـــــته بودمــــــــ بی تـــو سخــــت میگــــــذرد بـی انـصـافــــــــ !
    حـــــرفمــــــ را پس میگــیرمـــــــــ
    بــی تــــــو انگـــــــار اصـلا نمـیگــــــذرد!
    و من به اندازه ی تمام تن ها تـــنــــهــــــایم!
    خوشــبختی هایم را
    با عجله در ســرنوشــتم نوشته بودند
    بد خط بود ،
    روزگــار آنها را نتوانست بخواند … !
    بسیار خوب، حق با تو …. !
    مـن بـــه تــــو نـمیـــام !
    امـا تـــو بـه خـودت بیـا !
    کـاش مـی فـهـمیـدی
    قـهـر میـکنم
    تـا دسـتـم را مـحـکمتر بگیـری
    و بـلـنـدتـر بـگـویی:
    بـمان…
    نـه ایـنـکـه شـانـه بـالا بـیـنـدازی ؛
    و آرام بـگویـى
    هـر طور راحـتـى ..
    کسی چه میداند امروز چندبار
    فرو ریختم از دیدن کسی که شبیه
    به تو بود، تنها لباسهایش…!!!
    دل را
    بد نام نکنیم
    آنچه بعضی ها در سینه دارند
    کاروان سراست نه دل …!
    آنان سجاده ها را آتش میزنند
    و اینان بت ها را میشکنند . . . .
    غافل از اینکه . . . .
    خدا همانست
    که بر لبان یک قمارباز در حال باختن جاریست…!
    شاید این جهان مکث قصه گو باشد،
    میان یکی بود…
    یکی نبود…
    و عشق
    قیچی شد !
    وقتی تو سنگ شدی
    و من کاغذی بی رنگ . . . !
    گاهی باید آرزوهایت را مثل قاصدک بگذاری
    کف دست و بسپاریشان به دست باد
    تا بروند و سهم دیگران شوند..
    کـــجا ایــستــاده‌ ای؟
    .
    .
    .
    .
    … .
    چــگونــه اســت
    بــاد از هـــر جــهتـی کــه مــی‌وزد
    عــطـر تــو را بــا خــود دارد؟
    تـــو نــرفــته ای
    مــیـدانم .
    از جــایی در هــمیـن نـزدیکی
    مــرا نـگاه میــکنی
    فــقـط مــن نـمیبــینـمت . !!!
    ای کاش گذر زمان در دستم بود ،
    تا لحظه های با تــو بودن را آنقدر طولانـــی میکردم که
    برای بـی تو بودن وقتی نمی ماند . . . !
    مستقل ترین زن جهان هم که باشی…
    وقت هایی هست…
    که دلت پر میزند برای کسی که برسد و بخواهد…
    که آرام رانندگی کنی …
    و شام ات را نخورده روی میز نگذاری و بروی…
    مسافر ترین زن دنیا هم …
    دست خطی می خواهد که بنویسد برایش…
    ” زود برگرد “…
    طاقت دوری ات را ندارم…
    مے پسـندم پاییـز را
    که معافـم مے کنـد
    از پنـهان کردن ِ
    دردے(!) که در صـدایم مے پیچـد ُ
    اشکے(!) که در نگاهـم مے چرخـد ؛
    آخر همه مـے داننـد
    سـرما (!) خورده ام !! …

  2. 2 کاربر از پست مفید mahmoodmah سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •