دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: خودت بخون

  1. #1
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    معماري
    نوشته ها
    2,535
    ارسال تشکر
    10,246
    دریافت تشکر: 10,466
    قدرت امتیاز دهی
    32325
    Array
    معمار حانیه's: خواهش

    پیش فرض خودت بخون

    بودن با کسی که دوستش نداری و

    نبودن با کسی که دوستش داری همه اش رنج است .

    پس اگر همچون خود نیافتی تنها باش .

    مثل خــــــــــــــــــــــــ ـــــــدا


    ***********************

    عشق وديوانگي
    درزمانهاي بسيار قديم، وقتي هنوزپاي بشر به زمين نرسيده بود، فضيلت ها و تباهي ها دور هم جمع شدندخسته تر وكسل تر از هميشه.

    ناگهان ذكاوت ايستاد و گفت: بياييد يك بازي بكنيم مثلا " قايم باشك..."همه از اين پيشنهاد شاد شدندو ديوانگي فورا" فرياد زد:من چشم ميگذارم. و از آنجايي كه هيچ كس نمي خواست دنبال ديوانگي بگردد، همه قبول كردند او چشم بگذاردو به دنبال آنها بگردد.ديوانگي جلوي درختي رفت و چشمهايش را بست و شروعكرد به شمردن: يك ... دو ... سه ...

    همه رفتند تا جايي پنهان شوند.لطافت خود را به شاخ ماه آويزان كرد

    خيانت داخل انبوهي از زباله ها پنهان شد

    اصالت در ميان ابرها مخفي شد

    هوس به مركز زمين رفت

    دروغ گفت به زير سنگ ميروم ولي به ته دريا رفت

    طمع در كيسه اي كه خودش دوخته بود مخفي شد .و ديوانگي مشغول شمردن بود: هفتادونه ... هشتاد ... هشتادويك ...

    و همه پنهان شده بودند بجز عشق كه همواره مردد بود و نمي توانست تصميم بگيرد و جاي تعجب هم نيست چون همه مي دانيم پنهان كردن عشق مشكل است.در همين حال ديوانگي به پايان شمارش رسيد. نود و پنج ... نود و شش ... نود و هفت ...

    هنگامي كه ديوانگي به صد رسيد عشق پريد و در بين يك بوته گل رز پنهان شد. ديوانگي فرياد زد : " دارم ميام، دارم ميام..."اولين كسي را كه پيدا كرد تنبلي بود زيرا تنبلي ، تنبلي اش آمده بود جايي پنهان شود.

    لطافت را يافت كه به شاخ ماه آويزان بود . دروغ در ته درياچه و هوس در مركز زمين يكي يكي همهرا پيدا كرد.

    بجز عشق.

    او از يافتن عشق نااميد شده بود . حسادت ، در گوشهايش زمزمه كرد : تو فقط بايد عشق را پيدا كني و او پشت بوته گل رز است.ديوانگي شاخه چنگك مانندي را از درخت كند و با شدت و هيجان آن را در بوته گل رز فرو كرد و دوباره و دوباره تا با صداي

    ناله اي متوقف شد.

    عشق از پشت بوته بيرون آمد. با دستهايش صورت خود را پوشانده بود و از ميان انگشتانش قطرات خون بيرون ميزد.

    شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بود. او نميتوانست جايي را ببيند.

    او كورشده بود.ديوانگي گفت : من چه كردم، چگونه ميتوانم تو را درمان كنم؟

    عشق پاسخ داد : تو نميتواني مرا درمان كني اما اگر ميخواهي كاري بكني راهنماي من شو.

    و اينگونه شد كه از آن روز به بعد ...
    عشق كور شد و ديوانگي همواره همراه اوست


    من ترسیم کردن را به حرف زدن ترجیح میدهم،

    زیراترسیم کردنسریعتر است و مجال کمتری برای دروغ گفتن باقی میگذارد.

    (لوکوربوزیه)

  2. 2 کاربر از پست مفید معمار حانیه سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •