مشاعره

[بانوی خیال]

یکی می پرسد اندوه تو از چیست
سبب ساز سکوت مبهمت کیست؟
برایش صادقانه می نویسم
برای آنکه باید باشد و نیست

[farshadghasemi]

تو همچو صبحی من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که همی سپرم

[Arefe.B]

مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم

[farshadghasemi]

میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است

[مهندس نوجوان]

تو کز مهنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی

[Sa.n]

یارم چو قده بدست گیرد بازار بتان شکست گیرد
هر کس که بدیده چشم او گفت کو محتسبی که مست گیرد

[farshadghasemi]

دوست آن است که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی

[farshadghasemi]

دوست آن است که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی

[farshadghasemi]

دوست آن است که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی

[*masoumeh*]

شب است و دربه در کوچه های دلتنگم
غریب و خسته به دنبال دوست میگردم