باد می لرزد و پرده می رقصدبسان شبتابهای رویایی در سینۀ شبماهتاب می افکند پرتو خویش رابر دامان غم آلودۀ من زِ مهردر دل این خلوت و سکوتمی نوازد لؤلؤ آتش سرد مراچنگ می خواند وداعی تلخشبِ خزان الوِداع الوِداعبند سفر پایم بستمی روم خونین دل گریه به آغوشای شبِ عبث بی حاصلالوِداع
علاقه مندی ها (Bookmarks)