کاربر فعال سایت
دیروز جریانی پیش اومد و خلاصه باعث شد قلبم اونقد کند و کندتر زد که کم کم نفس هام هم خالی شد!! اونقد کند زد که مجبور شدن احیای قلبی کنن!!! البته به ریویش نرسید!یجورایی یه کمک شد...
حس عجیبی بود ! بعد از اون فشارها به قفسه سینم یه جون تازه گرفتم! خیلی عجیب بود!!! برام عجیب بود که خودم خیلی آرووم بودم!و تلاشی هم نمیکردم! فقط نگام خیره به یجا بود و فکرم مشغول یچیزی بود ...اونقد مشغول که هیچ تلاشی واسه نفس کشیدن هم نمیکردم! و همه چی کند تر و کند تر میشد...و همه هوشیاری هام کمتر میشد..فقط همون فشارها رو حس میکردم که با هر فشار یه جون تازه میگرفتم!! بعد با صدا کردن اون فردی که به قفسه سینم فشار میاورد و آرامش خاصی در وجودش بود ولی بلند صدا میزد که خوب شدی نفس بکش!!!! دوباره توی کل وجودم یه جریانی حس کردم...... خیلی عجیب بود!! ولی مات و ساکت بودم... بعد که ضربان قلبم تقریبا اومد سر جاش ازم پرسید یعنی هیچ امیدی هیچ دلیلی برا این نداشتی که یکم بیشتر تلاش کنی واسه زندگی!!! ؟ بعد خندید و گفت تنبل! نفس کشیدن انقد سخته!
شوخی کرد ولی چه سوالی /حتی به شوخی/ پرسید!!!!!!
![]()
ستاره ها نهفتم در اسمان ابري
دلم گرفته اي دوست، هواي گريه با من
کـــــــاربر فــــعال
کاربر فعال سایت
کاربر حرفه ای
کاربر حرفه ای
امسال شروع خیلی عجیبی داشت .
با عزاداری شروع شد . عزاداری که باعث اشتی بین دو نفر شد .
خدایا حکمتت رو درک نمی کنم !!!!!!!!!!!!!! یعنی حتماً باید مرگش فرا می رسید تا با اشتی دو نفر همراه باشه .
ولی الان همه چی خوبه !!!!!!!! بعد از 13 ساعت رانندگی و خستگی بین راه ، گرچه هنوز خسته ایم ولی همه چی آرومه .
یار همراه
یه چند روزی هست اخلاقم خیلییییییییییییییییییییی عوض شده.همه متوجه شدن.............................حتی خودم. شخصیتم داره شکل میگیره چون دیگه نمیتونم بچه بازی های قبلمو در بیارم......
دوست دارم رو پای خودم وایسم.......
از همه چی خسته شدم.......................به خصوص از درس........................خیلی به سمت درس گرایش پیدا کردم و اینم خیلی خوب نیست................دارم افسرده میشم.
امروز مدرسمون بهشت زهرا بود...........................فهمیدم دختری که تو مشهد با هم،هم سفر بودیم و توی یه اتاق بودیم.......................خودکشی کرده!!!
من هنوز موندم................حتی نتونستم برم و عکسشو نگاه کنم.
دختری که شاگرد اول سوم تجربی بود واسه ی چی باید این کارو بکنه؟!!!!
خیلی از رفتار معلمامونو بدم میاد.........................اصلا الان ما رو که توی این سن هستیم قبول ندارن و درک نمیکنن..................
خدا بیامرزدش ما میفهمیم دردشو.......................بی چاره.............مدیر مدرسمون حتی یه ظرف خرما واسش نذاشت و حتی مراسم ختمشم که امروز بود نرفتن.......
خیلی پشت سرش بد گفت............هر چی از دهنش دراومد به اون گفت......این عدالت نیست..........من قبول ندارم.......
خانوادش چه زجری میکشن حتی رو شون نشده بگن خودکشیه ........
من دیگه از اون مدرسه متنفرم.......................و سال دیگه مدرسمو عوض میکنم.
27/1/92
کاربر جدید
نمی دونم این ترم معدلم چقدر افت می کنه ولی تصمیم جدی گرفتم که قبل از شروع امتحانام حتما درسام رو یک دور بخونم. خیلی سخته
راستی بچه ها شما می دونید چرا هر وقت آدم برنامه ریزی اساسی می کنه و کلی هم به پایان رسوندن اون برنامه براش مهمه، همه چیز خراب میشه و به سرانجام نمی رسه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا توی برنامه ریزی هامون سرمون به سنگ می خوره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟![]()
خــدایامن در کلبه فقیرانه خود چیزی را دارم
که تو در عرش کبریایی خود نداری
من چون تویی دارم وتو چون خودی نداری
کاربر جدید
به این فکر میکنم که خدا یکشنبه 8 اردیبهشت بعد از ساعت 8:45 دقیقه صبح با من چه میکنه... .
دعا کنید مه هر چی صلاحه همون بشه.
به خدا سوگند اگر هفت اقلیم را با آنچه در زیر آسمان هاست به من دهند تا خدا را در گرفتن پوست جویی از دهان مورچه ای نافرمانی کنم,این کار را نخواهم کرد... .
یار همراه
چند روزی هست حالم خوب نیست خیلی داغونم
احساس بدی دارم خیلی شب بدی رو پشت سر گذاشتم
تا صبح گریه میکردم
چند روزی هست که حالم افتضاحه ناخوداگاه اشکم سرازیر میشه
با تمام وجود سعی میکنم اشک نریزم اما دست خودم نیست
یهوویی بدون هیچ مقدمه ای یه قطره اشک روی صورتم لیز میخوره
مغزم درگیر شده
نمیتونم درس بخونم
نمیتونم چیزی بخورم حتی آب
(دوباره این اشک های لعنتی شروع کردند)
خدایا خودت کمکم کن تو این دنیا هیچ کس قد تو منو باور نداره
کمکم کن تا از این امتحان موفق بیام بیرون
خدایا خودت میدونی میخوام خوب باشم
و تو رو بیشتر از همه قبول دارم
اما کمکم کن
شونه هام توانایی این وزن این بار غم رو نداره
خودت میدونی که ...
![]()
یار همراه
دوست دارم از خوشحالی جیغ بزنم..................امانمیشه...
امروز با اینکه چنتا امتحان داشتم حیلی عالی دادم.............. از امتحان ریاضی راضی بودم........واسه اولین بار امسال بیستو از ریاضی گرفتم.........
ولی دیشب خیلی شب بدی رو پشت سر گذاشتم.ساعت 12 رفتم تو رختخوابم ولی حداقل دوساعت بیدار بودم......هرچی تلاش میکردم،خوابم نمیبرد....از استرس امتحانام داشت قلبم میومد تو دهنم...جدی جدی...ولی بجاش یه دل درد وحشتناکی گرفتم....
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ خ صبح اینقده ساعت هشدارم زنگ خوررررررررررررررررررررررر رد....همه بیدار شدن بودم،به جز من...
مصاحبه ی مدرسه ی جدیدمو خیلی خوب دادم.....خیلی از مدرسه ی جدیدم راضی هستم.....حیاط بزرگی داره و حداقل یهدونه درخت داره...
ولی از این مدرسم متنفرم.....شبیه زندان میمونه...دور تادور دیواراش نرده هست....حتی یه نیمکت واسه نشستن نداره،باید رو زمین بشینیم....روی زمینشم که حتی یه علف در نیومده...شبیه کشتار گاهه!!
ایشاا...سال دیگه تو یه مدرسه جدید...![]()
در حال حاضر 4 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 4 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)