تو در تصورات من ردایی سبز می پوشی و شالی از عطر یاس بر دوش داری ...
میدانی که گل های نرگس در حسرت دیدار تو پژمرده می شوند ؟
می دانی که آسمان از غم دوریت هرشب برما می گرید ؟
می دانی و نمی ایی ؟
بیا ، و ما را مثل نیلوفری از مرداب زندگی مان بیرون بکش ، دستان رنجورمان را در میان دستان پر امیدت بفشار و بر زندگی بی فروغمان نور ایمان ببخش ...
امید به وجودت در وجودم جاریست و همین مرا به زندگی امید وار کرده است ...
تا به کی با یادت زنده بمانم ؟ بیا تا با وجودت استوار بمانم ...
تا به کی آوای انتظار بر لبهایم سکوت سنگین دلتنگی ها را بشکند ؟ بیا تا ضربان زندگی ام را فدایت کنم ...
بیا تا از زندگی سرشار شوم ...
ای تار و پود زندگی من ، بیا تا عاشقانه وجود ناچیزم را فدایت کنم و خالصانه در رکابت جان بسپارم ...
ای نشانه ایمان و ایثار ، سوار بر نسیم بتاز و بیااا...
اللهم عجل لولیک الفرج
علاقه مندی ها (Bookmarks)