سلام به همه
دیدم همه خاطرات احساسی و عاشقانه گذاشتن گفتم یه ذره حال و هوای تاپیک رو عوض کنم یه خاطره اکشن بذارم
من یه خواهر دارم که 9 سال از خودم بزرگتره
دقیق یادم نیست چرا ولی یه شب خوشی زده بود زیر دلم و رفتم خواهرم رو اذیت کنم!!!
خواهر کنار پدرم بود... خواهر خیلی قلقلکی هست و من هم از این نقطه ضعف به خوبی استفاده کردم!!!
اولش خنده بود ولی بعدش عصبی شد و دوید دنبالم ...
من تندی رفتم تو آشپزخونه و در رو بستم و پشت در غایم شدم ... خواهرم هم دنبال من اومد و در رو با شدت باز کرد
چشمتون روز بد نبینه که چشم من دید!!!البته چشمم نه ابروم ...چون دستگیره در دقیقا با ابروی من فیکس بود!!!
بله دیگه ابروی بنده شکافت و خون فوران زد ...من هم که تا حالا به اون شدت خون ندیده بودم داد و فریاد . گریه ...
یه کولی بازی در آوردم که نگو و نپرس ... میگفتم آخه چرا من خدا ...چرا من!!!
هیچی دیگه رفتیم همون شب اورژانس و ابروی من رو بخیه کردن و برگشتیم ...
از اون موقع به بد همیشه برای اذیت کردن خواهر اون خاطره رو میگم و کلی هم غصه میخوره!!!














پاسخ با نقل قول


علاقه مندی ها (Bookmarks)