به گمانم زائو بود باز رفتم تو فکر وخیال .فکر اولین باری که یه زایمان رو اداره کرده بودم وخوب وعالی کارم رو انجام داده بودم.انگار همین دیروز بود.تلق ...تلق...تلق... -پس این دکتر چرا نمیاد؟ دیگه واقعا کلافه شده بودم.دوباره کتابم رو برداشتم تا چند صفحه ای بخونم..."کشتن موش در یکشمبه"...عجب عنوانی!امروز چند شنبه بود؟نا خود آگاه یاد اون شبی افتادم که یه موش توی سینک ظرفشویی دیده بودم .از یاد آوری اون صحنه پشتم لرزید وچندشم شد. صدای فریاد مریضی که قبل از من توی مطب بود رشته افکارم را پاره کرد...
انتخاب سریع یک انجمن
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
قبل از هر گونه فعالیت در سایت به قوانین توجه نمایید.
علاقه مندی ها (Bookmarks)