هوا ابری بود و دل آسمان گرفته بود، پسر بلند قدی با گام های آهسته از پیاده رو می گذشت او به نویسندگی عشق می ورزید اما از کتابخوانی متنفر بود ودوست نداشت که کتاب بخواند ومشکل اصلی او همین موضوع بود.
آسمان غرشی کرد و باران بارید چقدر دل انگیز بود گام های پسر بلند قد تندتر و تندتر میشد تا به چهار راه رسید تاکسی گرفت.
نقد : تا اینجا خیلی خوب نوشتی افرین داری.همه جملات مرتب کنارهم قرار گرفتن.
در راه خانه راهی شد که ناگهان تاکسی تصادف کرد .
نقد : اینجارو یکمی ویرایش کن. مخصوصا اون اول که اصلا معنی نمیده.
تاکسی یکمی طول میکشه که راه بیوفته و سرعت بگیره.یا این اتومبیلی که شخص اول داستانت توشه به کسی میزنه که بهتره یکمی از طی مسیر بنویسی.مثلا: تاکسی شروع به حرکت کرد.باران داشت شدت میگرفت و زمین لغزنده بود که ناگهان...
یا اینکه اتومبیل دیگه ای به تاکسی میزنه،این باید مشخص باشه.
بیشتر کتاب هایی که میگرفت مربوط به نویسندگی بود.
نقد : منظورتو از کتاب هایی مربوط به نویسندگی نفهمیدم!!
افرین داری افرین عزیزم.خداروشکر ماشالا استعداد خوبی داری.قشنگ مینویسی.قلمت میتونه خیلی بهترو بهتر شه.افرین عزیزم.احتمالا اولین داستان یا نوشتت نیست.احساسی که توی نوشته هات موج میزنه خیلی به خواننده کمک میکنه.واقعا خوشحالم از این نوشتن افرین.






پاسخ با نقل قول


علاقه مندی ها (Bookmarks)