کاش قلب نداشتم
کاش دلم نمیگرفت
کاش میتونستم به احساس دیگری اعتماد کنم وقتی همه او را بد میدانند و منم که باید راضی شوم بد است اما
خیلی سخت است خودم را راضی کنم همه چیز دروغ بوده و همه ی باورم به خوب بودنش خیال
نگران فردا ام که دیگر رویایی برایش ندارم یعنی داشتم ولی یک اتفاق ساده همه اش را برایم نابود کرد
نگران حالم هستم
کاش متولد نمیشدم تا باعث و بانی دعوای بین دوکودک یا دو بزرگتر نمیشدم
کاش متولد نمیشدم و روزی را نمیدیدم که خواسته و نا خواسته با احساس دیگری بازی میکنم ولی خود متوجه اش نمیشوم
کاش احساس نداشتم تا بخاطرش غرورم از بین برود
کاش هر روز قلبم با کارهای خودم تیکه تیکه تر نمیشد و که دیگر نتوانم قدرت مقابله با اشک هایم را داشته باشم
کاش هر چه زودتر زندگی ام تمام میشد و دیگر شاهد این نبودم که دارم کسی را آزار میدهم
امروز ثانیه هایم به سختی میگذرند انگار تصمیم ندارند که روزم تمام شود
حوصله هیچ کاری را ندارم بس است دیگر طاقت ندارم نه درس میخوانم ونه نه کسی را آزار نمیدهم
علاقه مندی ها (Bookmarks)