این موضوع خیلی جالبه..........خوب هر کسی باهاش روبه رو میشه و در کل این درماندگیهای آموخته شده در افراد با توجه به تواناییهای فرد متفاوته(البته شاید بهتره بگیم تواناییهای آموخته شده)
من همه نظرات رو خوندم و میشه گفت موافقم... مثالهای زده شده توسط دوستان هم واقعا جالب بودن
من فکر میکنم علت اینکه فردی راهی رو میره و با شکست های پی در پی مواجه میشه و بعد ناامیدی رو یاد میگیره و در عمل هم نشونش میده اینه که شاید از شکست مجدد میترسه......یکی از بحث های هفتگی هم در مورد ترس بود نه؟؟؟
من خودم رو میگم....آدم ناامیدی نیستم حتی تو آخرین لحظات و تو بدترین شرایط تا حالا که ناامید نشدم یعنی غرورم هم اجازه نداد این ترس از شکست رو بروز بدم اما دروغ چرا این ترس رو حس کردم و حتی تو شکست های بعدیم (و حتی عملکرد ضعیفی که هر چند موفقیت آمیز بوده اما خیلی رضایت بخش نبوده ) تاثیر گذاشته
اما اینکه این موضوعو یاد میگیریم در حالی که خودمون تجربه ش نکردیم خوب مسلما اینه که قدرت تفکرمون رو به چالش نمیکشیم و درمورد خیلی مسائل فکر نمیکنیم و یه جورایی در فکر کردن و پذیرفتن و رد یکسری باورها تنبل هستیم.......به قولی لقمه آماده میخوایم که جویده شده هم باشه(الان هم که تو خیلی خانواده ها کلا در همه حال لقمه آماده و جویده شده برای اعضا هست و کلا همه جوره تنبل بار میایم چه برسه به اینکه بخوایم فکر هم بکنیم)
از یه دید دیگه هم بخوایم بگیم اینه که دید جامعه و اطرافیانمون چیه؟؟؟ گاهی با شکست هایی که میخوریم افراد پیرامون و اطراف ما به جای همفکری در پیدا کردن راه حل و حل مشکل و کمک در عدم شکست مجدد با حرفا و تمسخر و طعنه و کنایه هاشون به این درماندگی دامن میزنن و همین به خودی خود میتونه برای سکون و درماندگی و ناامیدی یک فرد کافی باشه....هر چقدر هم آدم بی توجه باشه کم کم میتونه تاثیری بذاره(حالا به جز اینکه فرد خودش بشینه فکر کنه و مقابله کنه....چون همه آدما این مقابله کردن ها رو یاد نگرفتن)
البته یه چیز دیگه هم میخواستم بگم اما تا اومدم جمله بالا رو بنویسم یادم رفت![]()
علاقه مندی ها (Bookmarks)