قبل از اینکه بیام ایران میدونستم موفقیت کارم کاملا بستگی به یه چیز داره: راهنما و مترجمم! مثل همه آمریکایی ها برای من یک راهنمای تمام وقت اختصاص داده شد. تمام چیزی که ازش میدونستم این بود که اسمش محمده(نفر سمت راست در تصویر زیر) و دولت ایران گواهی همراهی و راهنمایی آمریکایی ها رو بهش داده. این مرد چه کسی بود؟ و جوابش به این خواسته من چی میتونست باشه؟: "موزه ها جالبن، اما بیا به جای اون، بریم تو سطح شهر قدم بزنیم و سوژه های جالب و مردمی رو برای عکاسی پیدا کنیم"
محمد واقعا یه نعمت خدادادی بود. او نه تنها به من اجازه این عکاسی ها رو داد بلکه خودش هم با این کار موافق بود و برای انجامش با من همراه شد. اینکه از مردم و غریبه ها درخواست کنیم که ازشون عکس بندازیم کار راحتی نبود، اما او هرگز با رد درخواست از طرف کسی مواجه نشد و تقریبا همیشه در کسب اجازه از مردم برای عکاسی موفق بود. بنابراین کلکسیون عکس هایی که از دل این سفر بیرون اومد نتیجه یک تلاش مشترک بود. من با کمک چشم هایم و محمد با کلامش! بدون اون هیچکدوم از این عکس ها وجود نداشت و من ازش ممنونم به خاطر همکاری و کمکش.
در طول مدتی که در شیراز بودیم، محمود(سمت چپ) راننده ما بود. شاید بگم بامرام ترین مردی که در طول عمرم دیدم. انگلیسی رو در حد ساده و محاوره ای صحبت میکرد که همیشه تو جمله هاش اسم خودش هم میاورد. مثلا محمود خوشحال است، محمود اینجا است و…! بعضی وقتا فقط اسم خودش رو میگفت بعد با انگشت به من اشاره میکرد بعد دستشو میزاشت رو قلبش. اون مهمون نواز ترین آدمی بود تاحالا دیدم. هرموقع میخواستم از خیابون رد شم، میومد کنار من و هوامو داشت تا از خیابون رد بشم. نمیزاشت خودم در ماشین رو باز کنم. یا حتی در بطری آب رو. یکی دوبار هم یه جوری بهم تعارف زد که یعنی هرچی من دارم برای تو هم هست.
یه بار من حواسم نبود که ادکلنی که داره نشونم میده رو میخواد هدیه بده به من و اشتباها درخواستش رو رد کردم! اون ۸ بار برام اسپری کرد ادکلن رو تا من بالاخره دوزاریم افتاد. و جالب ترین خاطره ای هم که از محمود دارم وقتی بود که بعد از ناهار توی باغ دراز کشیده بود و مشغول قیلوله بود. قبلش هم با دقت و سلیقه دوتا رختخواب برای من و خودش آماده کرده بود. ولی من خوابم نمیومد و تصمیم گرفتم محمود رو بیدار نکنم و خودم بلند شدم رفتم یکمی قدم بزنم کنار رودخونه. برگشتم پست سرم رو نیگا کردم دیدم محمود رختخوابارو جمع کرده داره میدوئه میاد پیش من :) )
آماندا: چه مرد نازنینی. ای کاش میتونستم دوست محمود باشم
سورن: به طور کلی اکثر مسلمونا خیلی خونگرم و صمیمی و مهمان نواز هستن. همه اونایی که نژادپرست و اسلام هراس هستن باید برن انسانیتی که پشت دین هست رو ببینن
ایوان: من میخوام یه اعترافی بکنم. سالهاست در آمریکا زندگی میکنم. تقریبا عاشق همه چیزه این کشور هستم. اما یکی از چیزهایی که همیشه فقدانش رو در فرهنگ غرب حس میکنم، آدمایی مثه محمود هستن. مخصوصا در بین نسل قدیمی تر
جو: اینا اون مردمی هستن که کشورمون به ما یاد داده ازشون متنفر باشیم؟
براندن: الان زنگ زدم به محمود گفتم توی اینترنت بین مردم آمریکا معروف شدی. یهو گوشیو گذاشت زمین با فریاد به زنش گفت. من دارم میرم آمریکا
منبع
منبع اصلی
علاقه مندی ها (Bookmarks)