بد اقبالی را نوشتند
از روز اَزل بر دل من
آه
خوشا به حال اشجار
بینند
بهار را اندر خَزان
خوشا به حال ارغَوان
آیدش یوم الصافی بعد از کجاوی
خوشابه حال تو ای موجودِ کوچک
وارهی و پر زنی در اوج
از پسِ خوابِ ابریشمی
خوشا به حالِ بخاری که
غلت زند بر دیده ای گزازی
اوج گیرد و شود ترنمی بهاری
آه
بد به حالِ من
بد به حالِ دلی که
نه بهار
نه پرواز در اوج
نه ترنمِ بهاری
از آن خودش کرد روزگاری
بد اقبالی را نوشتند
از روزِ ازل بر دلِ من