منم يه روز يكي رو به اندازه خدا دوست داشتم اما نشدكه اون بت بشه منم بت پرست . يه شعر واسه روز جدايمون نوشتم كه دادم به خودش براتون مي نويسم اميدوارم خوشتون بياد هر چند كه من خاطره تلخي دارم از اين شعر . تقديم به باران زندگيم كه كوير دلم را سيراب كرد و رفت :باورم نمي شد يه روز زل بزني تو چشام
بگي از پيشم برو قسم بدي اينو مي خوام
باورم نمي شد يه روز بشكنه كوه غرورم تو چشات
منو بروني بي بهونه از حصار لحظه هات
اين روز ها مي گشتي پي بهونه دم به دم
يه دفعه داد زدي مي خوام تورو از ياد ببرم
هرچي گفتم يه كلام براي چي آخه چرا ؟
گفتي اينو بيخيال بيخيال تورو به خدا
نه تو گفتي نه من فهميدم واسه چي !
نمي دونم نمي دونم شايد واسه يكي
باشه بازم قفل سنگي رو لبام به احترامت
آخه مي خوام خوب بدوني قد اين دنيا مي خوامت
مي رم اما ياد تو همش باهامه
يا تو مونس گريه ها و ناله هاي بي صدامه
ولي يه قول به جون هر كي كه تو عالم مي پرستي
از جلوم نگذري دستي به دستي
آره مي ترسم يكي بازم دوباره
از كنارم بگذر و قلبشو جا بذاره
با زبون بي زبوني گفتي نامه هاتو پاره كن
واسه تنهايياتو زخمش فكر راه چاره كن
يه نصيحت حالا كه مي خواي همه چيمو بگيري
واسه خودت مي گم به خدا به دل نگيري
يادگاري هامو پاك كن از رو قاب در و ديوار
نمي تونم بنويسم چه كنم خدا نگهدار .
علاقه مندی ها (Bookmarks)