بالاخره باید این صحبت ها رو تو مساجد کرد دیگه
مرحوم حاجي نوري از قول يكي از علماي نجف نقل مي كند :
پدرم و مادرم در اصفهان بودند و به من نامه مي نوشتند ، ولي مدتي بود كه نامه ي آنها را نمي آمد ،در خواب ديدم جنازه ي مادرم را مي آوردند در حاليكه بيني او شكسته بود و خون مي آمد و نيز او را مي زدند ،رفتم گفتم: مگر جه كرده است؟
گفتند :چون كه نماز را سبك مي شمرده است ونيز روزه واجب را نمي گرفته ،ما مأمور عذاب او هستيم .
من وحشت زده از خواب بيدار شدم ،طولي نكشيد كه به من خبر رسيد كه جنازه اش را به كربلا آورده اندو براي نماز و دفنش بيا .
من رفتم تا او را از تابوت در آوردم ،سر تابوت را كه باز كردم ديدم كفن مادرم خونين است چونكه دماغ او شكسته بود از آن كس كه مأمور حمل جنازه بود علّت را پرسيدم او عذر آورد كه تقصير من نبود،چون كه چند جنازه را با هم مي آوردم در فلان منزل كه پياده شديم جنازه ها را روي هم گذاشته بوديم قاطر ها با هم نزاع كردند و به تابوت ها خوردند تابوت مادر تو افتاد ،براي همين دماغش شكست .
وقتي او را ديدم متوجه شدم كه تعبير همان خواب است و فهميدم كه بقيه ي خوابم نيز صحيح است و مادرم الآن در عالم برزخ درعذاب است و به فكر عذاب قبرش افتادم .
به حرم حضرت ابو الفضل عليه السلام آمدم و متوسل به آن حضرت شدم به طور جدي از آن حضرت خواستم مادرم را شفاعت كند و عهد كردم كه براي قضاي نماز و روزه هاي او نايب بگيرم ،يكي دو ماه براي نماز و روزه هاي مادرم نايب گرفتم ولي بعد ها فراموش كردم ،پس از دو ماه در عالم رويا همان قضيه را دوباره ديدم،گفتم مگر قمر بني هاشم شفاعت نكردند؟ گفتند:تو به عهد خود وفا نكردي ، از خواب بيدار شدم و نماز و روزه هايش را بجا آوردم.
داستان هاي پراكنده ج3،ص140-روايت ها و حكايات:ص21
التمای دعــــــــــــا
علاقه مندی ها (Bookmarks)