دوست جدید
سر ِرفتن نداشت اما رفت
تا به پایان ِبهترش برسد
آنقَدَر قصه درد پایان داشت
که نمی خواست آخرش برسد
***
خسته از راه دور می آمد
مرد میدان جنگ بر دوشش
قصه یک خاکریز تنها که
نعش خمپاره ها در آغوشش
***
کودکی با عروسکی غمگین
توی آغوش جنگ افتاده
جنگ اغوش گرم و ناامنی
که به هُرم گلوله تن داده
***
کسی انگار هیچوقت ندید،
توی این سالهای بغض آلود،
مادر و انتظار ِبیهوده
کسی انگار هیچوقت نبود
***
می چکید از ستاره ها هر شب
داغهایی که تازه تر بودند
توی این شهر خرم و آباد،
چشمهایی همیشه تر بودند
***
سفره از اتفاق پر شده بود
نوعروس ِلباسهای سیاه،
زیر خمپاره و منورها
مرد خود را نشسته چشم به راه
***
در دلش شور و شوق زندگی و
بی خبر قصه جنگ می آورد
سفره از خون و خاک وآینه بود،
جای گلها تفنگ می آورد
***
سوت خمپاره در کل و آژیر،
در شب ِمتن اتفاق افتاد
آینه از خودش بهم پاشید
در پریشانی ِاتاق افتاد
***
آن شب از زایمان ِدرد آمد،
آسمان باز روسپید شده
بغض راوی شکست و با خود گفت:
سوژه در داستان شهید شده
انسان هم میتونه دایره باشه هم یه خط راست انتخاب باخودته،تا ابد دور خودت بچرخی یاتابی نهایت ادامه بدی.k
ممنون . خیلییییییییییی زیباست![]()
امروز برای شهدا وقت نداریم
ای داغ دل لاله تو را وقت نداریمبا حضرت شیطان سرمان گرم گناه استما بهر ملا قات خدا وقت نداریمچون فرد مهمی شده نفس دغل ما
اندازه یک قبله دعا ، وقت نداریمدر کوفه تن ،غیرت ما خانه نشین استبهر سفر کرب و بلا ، وقت نداریمتقویم گرفتاری ما پر شد ه از زردای سرخ ، گل لاله ، تو را وقت نداریمهر چند که خوب است شهیدانه بمیریمخوب است ، ولی حیف که ما وقت نداریم
ویرایش توسط **Meh** : 16th January 2013 در ساعت 02:10 PM
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)