معرکه
دنگ دنگ
ای بیا پهلوان
وارد میدان بشو
نوبتت آخر رسید
معرکه است
معرکه ی کشتی تو با خداست
این طرف گود منم ، یک تنه
آن طرف گود خدا با همه
زور خدا از همه کس بیشتر
زور من از مورچه هم کمتر است
آخرش او می برد
او که خودش داور است
بازوی من را گرفت
برد هوا ، زد زمین
خرد شدم
زیر خمش این چنین
آخر بازی ، ولی
گفت : بیا
جایزه ی بازی و بازندگی
یک دل محکم تر است
یک زره آهنی
پاشو ، تنت کن ولی
باز نبینم که زود
زیر غمم بشکنی !
83/2/6