امشب این پلنگ
چشم هایش از سکوت
خط و خالش از غرور
قلب سرخ و وحشی اش
مثل شر و مثل شور
توی سینه ام نشسته است
یک پلنگ سر به تو
سرزمین او کجاست ؟
کوه و جنگل و درخت ، کو ؟
این قفس چقدر کوچک است
جا برای ان پلنگ نیست
او که مثل کبک ، خانه اش
زیر برف و کنج تخته سنگ نیست
پنجه می کشد به این قفس
رو نمی دهد به هیچ کس
او پر از دویدن است
آرزوی او
رفتن و به بیشه های آسمان رسیدن است
آی ، با توام ، نگاه کن
امشب این پلنگ
از دل شب ، این شب سیاه
جست می زند
روی قله ی سپید ماه !
83/5/20
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان