خیابان رو به خانه ام
شلوغ
با آسمانی خاکستری
و قدم های آرام من
بر روی زمین سیاه ، داغ
پسری ژنده پوش
با دسته گلی سرخ
به بهانه فقر
فریاد گلفروشی سر می دهد
و گذر گنجشککی خسته در پی شاخه ای
پناه به ستونی سنگی
در انتظار جفتی
و انبوه آدمها
گذر شانه ها از پی هم
بی تفاوت
چه زیاد است تنهایی !
علاقه مندی ها (Bookmarks)