پارسال بود دوستم دفترچه خاطراتش رو آورده بود مدرسه و به هیچ کس نشون نمی داد با کلی اصرار التماس بالاخره راضی شد نشونم بده شروع کردم خوندن ولی گفت صفحه 12 رو نخون من هم بد جنس شدم و اون صفحه رو جوری تا زدم که معلوم باشه دفتره لنکه دفتر خودم بود آخه از یه جا خریده بودیم
من هم دفتر رو گذاشتم رو میزم
زنگ که خورد ادبیات داشتیم معلم صدام زد قرار بود سجع بخونم من هم اشتباهی دفتر چه خاطرات این بنده خودا رو برداشتم از قرار معلوم همون صفحه ای که تا زدم بازشد من هم باذق و شوق شروع کردم به خوندن من اصلا نمی دونستم که اون دفتر دوستم فکر می کردم مال خودمه البته اگر اون موقع هول نمی شدم متوجه تفاوت دست خط خودم و دوستم می شدم اما قبلش معلممون به خاطر نمره درخشانم سرزنشم کرد و کلی دعوام کرد من هم حول شده بودم
شروع کردم به خوندن :
دیگه به خواهر کوچیک ترم داره حسودیم میشه ! آخه چرا خدایا مامان اون رو نوازش می کنه من رو نمی کنه ! چرا بابا برای اون 2 تا آب نبات چوبی می خره برای من یکی . مامان همیشه بااون مهربونه و هر کاری که میگه رو انجام میده اما حتی توی تمرینای جذر به من کمک هم نمی کنه
تازه فهمیده بودم داستان از چه قراره صورتم سرخ شده بود داشتم از خجالت می مردم
همه بچه های کلاس داشتن می خندیدن
معلممون گفت : ساغر خانوم این بود اون سجعی که قرار بود از آرایه ی تشخیص و تشبیح و تلخیص ازش استفاده کنی تو که شعر نویسیت خوب بود چی شد و..
خلاصه بیچاره دوستم گریه ش گرفته بود این معلم ادبیاتمون هم که 2 نمره از هر دومون کم کرد و من آخر سال شدم 18به جای 20
اما هر موقع یادش می افتم خندم می گیره





پاسخ با نقل قول


علاقه مندی ها (Bookmarks)