برخی از منتقدان معاصر که توفیق آشنایی با میراث کهن بلاغت در منابع اسلامی را نیافته اند ، همواره از فقدان نظریه ادبی و موازین نقد به صورتی شکل یافته و مدوّن در این منابع سخن می گویند ، در حالی که این نظر به جهات مختلفی فاقد اعتبار است ؛ زیرا منطقی به نظر نمی رسد که اشتراک سرچشمه های نقد کهن در منابع اسلامی و مغرب زمین که عمدتا متکی بر آراء ارسطو و شارحان اوست بتواند مبنایی برای نظریه های انتقادی در منابع مغرب زمین شود و ادیبان ما که بعضا حتی نکات بدیعی را نیز بر یافته ها و گفته های ارسطو افزوده اند ، فاقد این بهره باشند ؛ البته در کنار این سخن باید اعتراف کرد که برخی نمونه های مطروحه ارسطو در فن شعر و دیگر آثارش اساسا در ادبیات ایران وعرب ، موردی نداشته است و هنگامی که ناقدان کهن ما از این مقولات سخن گفته اند گاه به خطا رفته اند ، ولی این موارد نباید بدان معنا باشد که اعتبار دیدگاه های انتقادی آنان را یکسره باطل و بی بنیاد بدانیم . آنچه تاثیر گذاری ارسطو بر نقد ادبی کهن ما را شکل داده ، آن است که ناقدان و علمای بلاغت کهن را با نگاهی فلسفی به شعر آشنا ساخته است و آنان تحت تاثیر ارسطو ، ادبیات را با همان نگاهی مورد بحث قرار دادند که ارسطو هستی و وجود را مورد بحث قرار داده است . آنان به سیاق تحلیل ارسطو از هستی ، ادبیات را در دو مقولۀ لفظ و معنا مورد بحث قرار داده اند که در واقع ، منطبق بر صورت و هیولی در مقولات فلسفی ارسطو است ( بنگرید به عدنان : 159) .تاثیر ارسطو علاوه براین نکته بنیادی و پایا در نقد و بلاغت اسلامی که مبنای بسیاری از آراء بعدی شد ، نگاه دانشورانه ، ژرف و نقّادانۀ ارسطو به شعر بود . از آنجا که ورود علمی به هر مقوله ای ، برخورداری از طبقه بندی و ترمینولوژی تعریف شده ای را طلب می کند ، ارسطو در نگاه علمی ناقدان ما به ادبیات گذشته نیز اثر گذار بود و بسیاری از محققان معاصر ، طبقه بندی های بسیاری از ادیبان قرن سوم تا پنجم هجری و شاید بعدتر در مباحث ادبی را تحت تاثیر ارسطو دانسته اند ؛ هرچند که شاید برخی از آنها اشاره مستقیمی در آثار خود به ارسطو نکرده باشند ( رک : آذرنوش / 50) .ارسطو از جنبۀ دیگری نیز در مقوله های نقد ادبی گذشته و زایایی آن موثر بوده است ؛ زیرا نقد متذوقانۀ کلاسیک که از دیر باز یعنی از عصر جاهلی آغاز شده بود و تقریبا در همه دوره های فعّال نقد ادبی ما حضور پر نفوذ خود را حفظ کرده بود ، اندک اندک تکراری و ملال آور می نمود و این نگاه متذوّقانه به به نوعی توقف رسیده بود و نیازمند گونه ای تازگی بود و در این میان آراء ارسطو مدد رسان برخی از این ادیبان برای نقد ذوقی تجربه گرا شد ، که یکی از آنان حازم قرطاجنی است . حازم قرطاجنی بلاغت و مباحث انتقادی را پس از یک دوره توقف و اسارت در چنبرۀ مباحث خالی از لطف و مکرّر ، به مدد پشتوانه های نظری و آراء فلسفی ارسطو که از طریق مطالعه تلخیص فن شعر ، ویرایش ابن سینا و فارابی حاصل کرده بود ، به تشریح برخی از مبانی شعر شناسی پرداخت و مباحث تازه ای را در مقوله محاکات گشود . او که خود را وامدار ارسطو می دانست ، بارها در منهاج البلغاء و سراج الادباء از فن شعر با تلخیص بوعلی یاد کرده است .ارسطو و پشتوانه های نظری برای مقولات آشنا برخی از مقوله های نظری در نقد شعر که قبلا در آراء ادیبان کهن اسلامی آشنا می بود ، با طرح دو بارۀ آراء ارسطو به صورت جدی تری مورد توجه قرار گرفت ؛ که از جمله آنها مبحث وحدت و یکپارچگی در شعر است . تاثیر ارسطو سبب شد تا الحاتمی از ادیبان قرن چهارم – مرگش در 388 هجری- با تاثّر از ارسطو و با همان نگاه تجربی او به مقوله وحدت بپردازد . نگاهی که یاد آور وحدت اندامواره در آراء ادیبان قرن نوزدهم مغرب زمین است .الحاتمی پیوستگی اجزاء شعر را همانند پیوستگی اعضاء بدن انسان می داند ، به گونه ای که اگر جزئی از اجزاء گسسته شود ، درستی ترکیب آن به هم می خورد و شعر دستخوش فساد و زیان می گردد و از نیکویی و زیبایی می افتد ( الحاتمی ، حلیه المحاضره فی صناعه الشعر/215) .عبدالقاهر جرجانی هم در سایۀ همین تاثیر پذیری از ارسطو ، شعر را مدیون تناسب اجزاء آن با یکدیگر می داند ( بنگرید به دلائل الاعجاز : 43-44) .گفتنی است که مساله وحدت نیز برای ادیبان گذشته ما یکسره نا آشنا نبوده است ؛ زیرا مثلا روبه بن عجّاج حتی پیش از ترجمه و رواج آراء ارسطو و آشنائی منتقدان ادبی با دیدگاه وی، مساله وحدت در شعر را مطرح کرده است ( بنگرید به :عدنان : 158) و جاحظ هم که پیوندی با دیدگاه های ارسطو نداشته ، نیکو ترین شعر را آن می دانست که دارای اجزائی منسجم و همبافت باشد ( البیان والتبیین 1/67) .این موارد تنها به عنوان نمونه هایی از جدّی بودن آراء ادیبان کهن در عرصه بلاغت مطرح شد وطرح مسایل جزئی تر و تفصیل آنها مجالی بیشتر می طلبد.منبع:دکتر نصرالله امامی/انجمن علمی نقد ادبی ایران