کوتاه ولی پند آموز
زاهد پیری به بارگاه قدرتمند ترین پادشاه دوران دعوت شد.
پادشاه گفت:به مرد مقدسی که با اندک چیزی راضی می شود غبطه می برم.
زاهد گفت:ای حضرتا،من به شما غبطه می خورم که زود تر از من راضی می شوید.
پادشاه با آزردگی گفت:منظورت چیست؟تمام این سرزمین از آن من است.
زاهد گفت:دقیقاً.من آهنگ کرات را دارم.رودها و کوهسارهای سراسر جهان را دارم.ماه و خورشید را دارم؛چون در روان خود،خدا را دارم.اما شما فقط همین قلمرو را دارید.