آمده ام که سر نهم عشق تو را بسر برم/
ور تو بگوئی ام که نی نی شکنم شکر برم
آمده ام چو عقل و جان از همه دیده ها نهان/
تا سوی جان و دیدگان مشعلة نظر برم
آن که ز زخم تیر او کوه شکاف میکند/
پیش گشاد تیر او وای اگر سپر برم
در هوس خیال او همچو خیال گشته ام/
بر سر رشک نام او نام رخ قمر برم
اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم/
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم
(جلال مولوی)
علاقه مندی ها (Bookmarks)