اگر اين نخستين بازديد شما از این انجمن میباشد:
شما بايد پيش از ارسال و یا مشاهده مطالب ثبت نام كنيد در غیر این صورت شما نمي توانيد از برخی امکانات انجمن استفاده کنید.
جهت اعلام همکاری با سایت علمی نخبگان جوان ، به اینجا مراجعه کنید.
در صورتی که رمز عبور خود را فراموش کرده اید جهت بازیابی به اینجا مراجعه کنید.
در صورتی درخواست ارسال مجدد لینک فعالسازی را دارید به اینجا مراجعه کنید.
جهت اطلاعات بیشتر با مدیریت سایت تماس بگیرید.
پيرمرد همسايه آلزايمر دارد ... ديروز زيادي شلوغش کرده بودند او فقط فراموش کرده بود از خواب بيدار شود ...! زنده یاد حسين پناهي دلتنگم، مثل مادر بي سوادي کهدلش هواي بچه اش را کرده وليبلد نيست شماره اش را بگيره. گنجشک می خندید به اینکه چرا هر روز بی هیچ پولی برایش دانه می پاشم... من می گریستم به اینکه حتی او هم محبت مرا از سادگی ام می پندارد... همسایه ام از گرسنگی مرد،بستگانش در عزایش گوسفند ها سر بریدند آقای ۳۰۰۰ میلیارد ، لااقل سهم این کودک را نمی بردی... دستهارا باز در شبـــهای ســـردهــــــا کنید ای کودکان دوره گـرد نازنین! ورشکست شدن کدامین سرمایه دار، به اندازه بی سرمایه شدن تو دردناکاست؟در شیرینیات چه ریخته ای که کامها تلخ می شوند؟ دست های کوچکش به زور به شیشه های ماشین شاسی بلند حاجی می رسد التماس می کند : آقا... آقا "دعا " می خری؟ و حاجی بی اعتنا تسبیح دانه درشتش را می گرداند و برای فرج آقا "دعا" می کند.... کودکی با پای برهنه بر روی برفها ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد زنی... در حال عبور او رادید، او را به داخل فروشگاه برد و برایش لباس و کفش خرید و گفت: مواظب خودت باش کودک پرسید: ببخشید خانم شما خدا هستید؟ زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط یکی از بنده های خدا هستم. کودک گفت: می دانستم با او نسبتی داری!!! انسان های بزرگ دو دل دارند : دلی که درد می کشد و پنهان است و دلی که می خندد وآشکار است ... <پروفسور محمود حسابی> ! قندخون مادر بالاست دلش اما هميشهشورمي زند براي ما اشکهاي مادر , ...مرواريد شده است در صدف چشمانش دکترها اسمش را گذاشتهاند آب مرواريد! حرفها دارد چشمان مادر ؛ گويي زيرنويس فارسي دارد دستانش را نوازش مي کنم داستاني دارد دستانش پسر گرسنه اش می شود ، شتابان به طرف یخچال می رود در یخچال را باز می کند عرق شرم ...بر پیشانی پدر می نشیند پسرک این را می داند دست می برد بطری آب را بر می دارد ... کمی آب در لیوان می ریزد صدایش را بلند می کند ، " چقدر تشنه بودم " پدر این را می داند پسر کوچولو اش چقدر بزرگ شده است ...
آخرین برگ سفرنامه باران اینست که زمین چرکین است
بحث
انتخاب سریع یک انجمن
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
نمایش برچسبها
مشاهده قوانین انجمن
علاقه مندی ها (Bookmarks)