قصه ی نینوا
از ازل حکمی جدا بر ما نوشت
کربلا،دشت بلا بر ما نوشت
غربت هفتاد و دو سَر بی بدن
روی خاک نینوا بر ما نوشت
باز تکرار تمام تلخی پس کوچه ها
دست بر پهلو به صحن کربلا برما نوشت
با صدای آب آب و سوز نای بچه ها
بارها و بارها و بارها بر ما نوشت
سر بریده روی سینه دیده ای؟
قصه ی انگشتری بشنیده ای؟
تیر و حنجر،مشک و دَستان و عَلَم
گوشواره دست دشمن دیده ای؟
ضجه های اِی علمدار حرم
از میان خیمه ها بشنیده ای؟
گریه ی طفلی ز فرط تشنگی
راستی تیر سه شعبه دیده ای؟
باز دارم شور و شوق نینوا*
بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا*
باز می آید به صف این واژه ها*
تا بگیرم در بغل قبر شهید کربلا*
باز هم کوفی و یاد نامه ها
مُهرِ بی مِهری به دشتِ نینوا
باز هفتاد و دو قربانی و یاد خیمه ها
شاعری بی محتوا و قصه ای چون نینوا
جواد یوسفی مندی
علاقه مندی ها (Bookmarks)