یاشمش الشموس
سلام از دور دلتنگتان که می شم به پشت بام روی سوی مشهد به شما سلام می دهم اما صدای سلامم در انبوه صدای شلوغی شهر گم می شود.مانند خودم که اکنون خود را میان زندگی گم شده می بینم.اشک ها قاب چشم هایم را رها نمی کنندتا مگر ضمانتی باشد برای قاب شدن حرمت در چشمم و جز طلبیدن شما به حضور چیزی این دل بیتاب دیدار را ارامش نمی دهد.
این حضور حس غربیی است...




..هر کجایی، شعر باران را بخوان/ ساده باش و باز هم کودک بمان..
پاسخ با نقل قول


علاقه مندی ها (Bookmarks)