دوست جدید
دلم برای کودکیم تنگ شده….
برای روزهایی که باور ساده ای داشتم
همه آدم ها را دوست داشتم…
مرگ مادر “کوزت” را باور می کردم و از زن “تناردیه” کینه به دل می گرفتم
مادرم که می رفت به این فکر بودم که مثل مادر “هاچ” گم نشود…
دلم می خواست “ممُل” را پیدا کنم
از نجاری ها که می گذشتم گوشه چشمی به دنبال “وروجک” می گشتم
تمام حسرتم از دنیا نوشتن با خودکار بود
دلم برای خدا تنگ شده …
خدایی که شبها بوسه بارانش می کردم…
دلم برای کودکیم تنگ شده …
شاید یک روز در کوچه بازار فریب دست من ول شد و او رفت
دل آدمها مثل یک جزیره دور افتادست،اینکه کی واسه اولین بار پا به جزیره میزاره مهم نیست
مهم اون کسیه که هیچوقت جزیره را ترک نکند...
دوست آشنا
از دوران خوب کودکی با گیله مرد گفتم و از بزرگ شدن و دنیای بزرگسالی نالیدم.گیله مرد آهی کشید و گفت : بزرگ شدنی که به بزرگ شدن منجر شده باشه بد نیست .الان که به حرفش فکر میکنم می بینم راست میگفت ... بله قصه ی پرغصه ما از جایی شروع میشه که فقط سن مون بالاتر رفته باشه ولی ما یکجایی همون پایین مونده باشیم ...
همکار تالار علوم جانوری
کاش در کـــودکی مـــی ماندیــــــم ...
جایی که تنــهــا تلخی زندگیمان , شربت تبمان بود !!!
فقر ، شب را “بی غذا” سر کردن نیست …
فقر ، روز را “بی اندیشه” سر کردن است …
کاربر جدید
دلم فقط و فقط برای یکبار زمین خوردن های دوران کودکی ام تنگ شده...
ویرایش توسط ماه آفرید : 3rd December 2012 در ساعت 07:46 PM
هرگز اجازه نده دنیای رنگین کودکی ات با مداد سیاه غصه خط خطی شود.
کاربر فعال سایت
آخییییییییییییییییییییییی ییییییی
واااااااای دوستای خوبم چه خاطراتی رو زنده کردین ... من دقیقا اینجوری بودم!
البته مامان هاچ و ممل و وروجک هنوزم.............
ممنون عالی بود...
کـــــــــاش هیـچـوقــت
آرزو نمی کردم کفش های مــادرم اندازه ام شود !
کاربر جدید
آدما خیلی عجیبن وقتی بچه ان آرزوی بزرگ شدنو میکنن و وقتی بزرگ میشن حسرت بچگی رو میخورن اینجوری تمام فرصتارو ازدست میدنکاش میشد یه کم به حال فکر کنیم
دوست آشنا
دلم برای کودکیم تنگ شده….
برای روزهایی که باور ساده ای داشتم
..هر کجایی، شعر باران را بخوان/ ساده باش و باز هم کودک بمان..
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)