
دوست آشنا
فنج ها
فنجان آب فنج هایم را عوض کردم
و ریختم در چینه جای خردشان ارزن
وان سوی تر ماندم
محو تماشاشان.
دیدم که مثل هر همیشه، باز، سویاسوی
هی می پرند از میله تا میله
با رَفرَفه ی آرامِ پرهاشان.
گفتم چه سود از پر زدن، در تنگنایی اینچنین بسته
که بالهاتان می شود خسته؟
گفتند (وبا فریاد شاداشاد) :
« زان می پریم، اینجا که می ترسیم
پروازمان روزی رود از یاد»
« شفیعی کدکنی»
شغیعی کدکنی از شاعران خوب سرزمینمان و یک چهره ی سرشناس علمی در رشته زبان و ادبیات فارسی هستند.
ویرایش توسط ستاره 15 : 3rd December 2012 در ساعت 03:59 PM
اگر دل اینکه خودت باشی را داشته باشی، مردم ارزشت را می فهمند
انتخاب سریع یک انجمن
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

قبل از هر گونه فعالیت در سایت به قوانین توجه نمایید.


پاسخ با نقل قول
علاقه مندی ها (Bookmarks)