دوست آشنا
نه تو مي ماني و نه اندوه
و نه هيچيک از مردم اين آبادي...
... به حباب نگران لب يک رود قسم،
و به کوتاهي آن لحظه شادي که گذشت،
غصه هم مي گذرد،
آنچناني که فقط خاطره اي خواهد ماند...
لحظه ها عريانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.
سهراب
سهراب نمی دانم وقتی این شعرو گفتی اندوهگین بودی و خودت اشک رو گونه هات بود و بزور گفتیش وخواستی به خودت روحیه بدی یا واقعا از ته دل بهش معتقد بودی. در هر حال یاد گرفتم در لحظاتی هم که باد میاد باید به پیش برم شاید دردناک باشه. اندوه بد نیست درنگ در اندوه بده. عارفای ما به درد و نقش پاک کنندگیش در روح و روان آدمی معتقد بودند. عارفانی مثل:سنایی، عطار، مولوی،سهراب، قیصر امین پور و ...
اگر دل اینکه خودت باشی را داشته باشی، مردم ارزشت را می فهمند
دوست آشنا
دلتنگی خوشه انگور سیاه ست
لگد کوبش کن
لگد کوبش کن
بگذار ساعتی دربسته بماند
مستت می کند اندوه
شمس لنگرودی
ویرایش توسط ستاره 15 : 2nd December 2012 در ساعت 08:00 PM
اگر دل اینکه خودت باشی را داشته باشی، مردم ارزشت را می فهمند
کاربر جدید
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)